loading...
طراحی چت روم
mohammadjavad بازدید : 77 شنبه 15 تیر 1392 نظرات (0)
  وى فرزند حسین بن على بن ابیطالب( ع )و ملقب به سجاد و زین العابدین میباشد .امام سجاد در سال 38 هجرى در مدینه ولادت یافت .حضرت سجاد در واقعه جانگداز كربلا حضور داشت ولى به علت بیمارى و تب شدید از آن حادثه جان به سلامت برد , زیرا جهاد از بیمار برداشته شده است و پدر بزرگوارش - با همه علاقهاى كه فرزندش به شركت در آن واقعه داشت - به او اجازه جنگ كردن نداد .مصلحت الهى این بود كه آن رشته گسیخته نشود و امام سجاد وارث آن رسالت بزرگ , یعنى امامت و ولایت گردد .این بیمارى موقت چند روزى بیش ادامه نیافت و پس از آن حضرت زین العابدین 35 سال عمر كرد كه تمام آن مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و مناجات با حق سپرى شد . برای مشاهده ی متن کامل به ادامه مطلب بروید سن شریف حضرت سجاد ( ع ) را در روز دهم محرم سال 61 هجرى كه بنا به وصیت پدر و امر خدا و رسول خدا ( ص ) به امامت رسید , به اختلاف روایات در حدود 24سال نوشته اند .مادر حضرت سجاد بنا بر مشهور شهربانو دختر یزدگرد ساسانى بوده است .آنچه در حادثه كربلا بدان نیاز بود , به رهبردارى از این قیام و حماسه بى نظیر و نشر پیام شهادت حسین ( ع ) بود , كه حضرت سجاد ( ع ) در ضمن اسارت با عمهاش زینب ( ع ) آن را با شجاعت و شهامت و قدرت بى نظیر در جهان آن روز فریاد كردند .فریادى كه طنین آن قرنهاست باقى مانده و - براى همیشه - جاودان خواهد ماند .واقعه كربلا با همه ابعاد عظیم و بى مانندش پر از شور حماسى و وفاو صفا و ایمان خالص در عصر روز عاشورا ظاهرا به پایان آمد , اما مأ موریت حضرت سجاد ( ع ) و زینب كبرى ( س ) از آن زمان آغاز شد .اهل بیت اسیر را از قتلگاه عشق و راهیان به سوى الله و از كنار نعشهاى پاره پاره به خون خفته جدا كردند .حضرت سجاد ( ع ) را در حال بیمارى بر شترى بى هودج سوار كردند و دو پاى حضرتش را از زیر شكم آن حیوان به زنجیر بستند .سایر اسیران را نیز بر شتران سوار كرده , روانه كوفه نمودند .كوفه اى كه در زیر سنگینى و خفقان حاكم بر آن بهت زده بر جاى مانده بود و جرأت نفس كشیدن نداشت , زیرا ابن زیاد دستور داده بود رؤساى قبایل مختلف را به زندان اندازند و مردم را گفته بود بدون اسلحه از خانه ها خارج شوند.در چنین حالتى دستور داد سرهاى مقدس شهدا را بین سركردگان قبایلى كه در كربلا بودند تقسیم و سر امام شهید حضرت ابا عبد الله الحسین را در جلو كاروان حمل كنند .بدین صورت كاروان را وارد شهر كوفه نمودند .عبید الله زیاد میخواست وحشتى در مردم ایجاد كند و این فتح نمایان خود را به چشم مردم آورد .با این تدبیرهاى امنیتى چه شد كه نتوانستند جلو بیانات آتشین و پیام كوبنده زن پولادین تاریخ حضرت زینب ( س ) را بگیرند ؟ گویى مردم كوفه تازه از خواب بیدار شده و دریافته اند كه این اسیران , اولاد على ( ع ) و فرزندان پیغمبر اسلام ( ص ) میباشند كه مردانشان در كربلا نزدیك كوفه به شمشیر بیداد كشته شدهاند .همهمه از مردم برخاست و كم كم تبدیل به گریه شد .حضرت سجاد ( ع ) در حال اسارت و خستگى و بیمارى به مردم نگریست و فرمود : اینان بر ما میگریند ؟ پس عزیزان ما را چه كسى كشته است ؟ زینب خواهر حسین ( ع ) مردم را امر به سكوت حضرت محمد ( ص ) كرد و پس از حمد و ثناى خداوند متعال و درود بر پیامبر گرانقدرش , فرمود : ... اى اهل كوفه , اى حیلت گران و مكر اندیشان وغداران, هرگز این گریه هاى شما را سكون مباد .مثل شما , مثل زنى است كه از بامداد تا شام رشته خویش میتابید و از شام تا صبح به دست خود بازمیگشاد .هشدار كه بناى ایمان بر مكر و نیرنگ نهادهاید ... .سپس حضرت زینب ( ع ) مردم كوفه را سخت ملامت فرمود و گفت : همانا دامان شخصیت خود را با عارى و ننگى بزرگ آلود كردید كه هرگز تا قیامت این آلودگى را از خود نتوانید دور كرد . خوارى و ذلت بر شما باد .مگر نمیدانید كدام جگر گوشه از رسول الله ( ص ) را بشكافتید , و چه عهد و پیمان كه بشكستید , و بزرگان عترت و آزادگان ذریه او را به اسیرى بردید , و خون پاك او به ناحق ریختید ... .مردم كوفه آنچنان ساكت و آرام شدند كه گویى مرغ بر سر آنها نشسته سخنان كوبنده زینب ( ع ) كه گویا از حلقوم پاك على ( ع ) خارج میشد ,مردم بى وفاى كوفه را دچار بهت و حیرت كرد .شگفتا این صداى على ( ع ) است كه گویا در فضاى كوفه طنین انداز است .. امام سجاد ( ع ) عمه اش را امر به سكوت فرمود .ابن زیاد دستور داد امام سجاد ( ع ) و زینب كبرى و سایر اسیران را به مجلس وى آوردند , و در آن جا جسارت را نسبت به سر مقدس حسین ( ع ) و اسیران كربلا به حد اعلا رسانید , و آنچه در چنته دناءت و رذالت داشت نشان داد , و آنچه لازمه پستى ذاتش بود آشكار نمود .پیام خون و شهادت ابن زیاد یا پسر مرجانه اسیران كربلا را پس از مكالماتى كه در مجلس او با آنان روى داد , دستور داد به زندانى پهلوى مسجد اعظم كوفه منتقل ساختند , و دستور داد سر مقدس امام ( ع ) را در كوچه ها بگردانند تا مردم دچار وحشت شوند .یزید در جواب نامه ابن زیاد كه خبر شهادت حسین ( ع ) و یارانش و اسیر كردن اهل و عیالش را به او نوشته بود , دستور داد سر حسین ( ع ) و همه یارانش را و همه اسیران را به شام بفرستند .بر دست و پا و گردن امام همام حضرت سجاد زنجیر نهاده , بر شتر سوارش كردند و اهل بیت را چون اسیران روم و زنگبار بر شتران بى جهاز سوار كردند و راهى شام نمودند .اهل بیت عصمت از راه بعلبك به شام وارد شدند .روز اول ماه صفر سال 61 هجرى - شهر دمشق غرق در شادى و سرور است , زیرا یزید اسیران كربلا را كه اولاد پاك رسول الله هستند , افراد خارجى و یاغیگر معرفى كرده كه اكنون در چنگ آنهایند - یزید دستور داد اسیران و سرهاى شهدا را از كنار جیرون كه تفریحگاه خارج از شهر و محل عیش و عشرت یزید بود عبور دهند .یزید از منظر جیرون اسیران را تماشا میكرد و شاد و مسرور به نظرمیرسید , همچون فاتحى بلا منازع و در مقابل قافله اسیران بایستاد و گفت : شكر خداى را كه شما را كشت و شهرهاى اسلام را ازشر مردان شما آسوده ساخت و امیر المؤمنین یزید را بر شماپیروزى داد.امام زین العابدین ( ع ) به آن پیرمردى كه در آن سن و سال از تبلیغات زهرآگین اموى در امان نمانده بود , فرمود : اى شیخ , آیا قرآن خوانده اى ؟ .گفت : آرى .فرمود : این آیه را قراءت كرده اى : قل لا أ سئلكم علیه أ جرا الاالمودة فی القربى .گفت : آرى .امام ( ع ) فرمود : آن خویشاوندان كه خداوند تعالى به دوستى آنها امرفرموده و براى رسول الله اجر رسالت قرار داده ماییم .سپس آیه تطهیر را كه درحق اهل بیت پیغمبر ( ص ) است تلاوت فرمود : انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت ویطهركم تطهیرا .پیرمردگفت : این آیه را خوانده ام .امام ( ع ) فرمود : مراد از این آیه ماییم كه خداوند ما را از هر آلایش ظاهر و باطن پاكیزه داشته است .پیرمرد بسیار تعجب كرد و گریست و گفت چقدر من بى خبر مانده ام .سپس به امام ( ع ) عرض كرد : اگر توبه كنم آیا توبه ام پذیرفته است ؟ امام ( ع ) به او اطمینان داد .این پیرمرد را به خاطر همین آگاهى شهید كردند .بارى , قافله اسیران راه خدا را در جلو مسجد جامع دمشق متوقف ساختند .سپس آنها را در حالى كه به طنابها بسته بودند به زندانى منتقل كردند .چند روزى را در زندان گذراندند , زندانى خراب .به هر حال یزید در نظر داشت با دعوت ازبرجستگان هر مذهب و سفیران و بزرگان و چاپلوسان دربارى مجلسى فراهم كند تا پیروزى ظاهرى خود را به همه نشان دهد .در این مجلس یزید همان جسارتى را نسبت به سر مقدس حضرت سید الشهداء انجام داد كه ابن زیاد , دست نشانده پلیدش در كوفه انجام داده بود .چوب دستى خود را بر لب و دندانى نواخت كه بوسه گاه حضرت رسول الله ( ص ) و على مرتضى و فاطمه زهرا علیهما السلام بوده است .وقتى زینب ( ع ) این جسارت را از یزید مشاهده فرمود و اولین سخنى كه یزید به حضرت سید سجاد ( ع ) گفت چنین بود : شكر خداى را كه شما را رسوا ساخت , بى درنگ حضرت زینب ( ع ) در چنان مجلسى بپاخاست .دلش به جوش آمد و زبان به ملامت یزید و یزیدیان گشود و با فصاحت و بلاغت علوى پیام خون و شهادت را بیان فرمود و در سنگر افشاگرى پرده از روى سیه كارى یزید و یزیدیان برداشت , و خلیفه مسلمین را رسواتر از مردم كوفه نمود .اما یزید سر به زیر انداخت و آن ضربات كوبنده و بر باد دهنده شخصیت كاذب خود را تحمل كرد , و تنها براى جواب بیتى خواند كه ترجمه آن این است : ناله و ضجه از داغ دیدگان رواست و زنان اجیر نوحه كننده را مرگ درگذشته آسان است .حضرت زین العابدین ( ع ) وقتى با یزید روبرو شد - در حالى كه ازكوفه تا دمشق زیر زنجیر بود - فرمود : اى یزید , به خدا قسم , چه گمان میبرى اگرپیغمبر خدا ( ص ) ما را به این حال بنگرد ؟ این جمله چنان در یزید اثر كرد كه دستور داد زنجیر را از آن حضرت برداشتند , و همه اطرافیان از آن سخن گریستند .فرصت بهترى كه در شام به دست امام چهارم آمد , روزى بود كه خطیب رسمى بالاى منبر رفت و در بدگویى على ( ع ) و اولاد طاهرینش و خوبى معاویه و یزید داد سخن داد .امام سجاد ( ع ) به یزید گفت : به من هم اجازه میدهى روى این چوبها بروم و سخنانى بگویم كه هم خدا را خشنود سازد و هم براى مردم موجب اجر و ثواب باشد ؟ یزید نمیخواست اجازه دهد , زیرا از علم و معرفت و فصاحت و بلاغت خانواده عصمت علیهم السلام آگاه بود و بر خود میترسید .مردم اصرار كردند .ناچار یزید قبول كرد .امام چهارم ( ع ) پاى به منبر گذاشت و آنچنان سخن گفت كه دلها از جا كنده شد و اشكها یكباره فرو ریخت و شیون از میان زن و مردبرخاست .خلاصه بیانات امام ( ع ) چنین بود : اى مردم شش چیز را خدا به ما داده است و برترى ما بر دیگران بر هفت پایه است .علم نزد ماست , حلم نزد ماست , جود و كرم نزد ماست , فصاحت وشجاعت نزد ماست , دوستى قلبى مؤمنین مال ماست .خدا چنین خواسته است كه مردم با ایمان ما را دوست بدارند , و این كارى است كه دشمنان ما نمیتوانند از آن جلوگیرى كنند .سپس فرمود : پیغمبر خدا محمد ( ص ) از ماست , وصى او على بن ابیطالب از ماست , حمزه سید الشهداء از ماست , جعفر طیار از ماست , دو سبط این امت حسن و حسین ( ع ) از ماست , مهدى این امت و امام زمان از ماست .سپس امام خود را معرفى كرد و كار به جایى رسید كه خواستند سخن امام را قطع كنند , پس دستور دادند تا مؤذن اذان بگوید .امام ( ع ) سكوت كرد .تا مؤذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله .امام عمامه از سر برگرفت و گفت : اى مؤذن تو را به حق همین محمد خاموش باش .سپس رو به یزید كرد و گفت : آیا این پیامبر ارجمند جد تو است یا جد ما ؟ اگر بگویى جد تو است همه میدانند دروغ میگویى , واگر بگویى جد ماست , پس چرا فرزندش حسین ( ع ) را كشتى ؟ چرا فرزندانش را كشتى ؟ چرا اموالش را غارت كردى ؟ چرا زنان و بچه هایش را اسیر كردى ؟ سپس امام ( ع ) دست برد و گریبان چاك زد و همه اهل مجلس را منقلب نمود.براستى آشوبى به پا شد .این پیام حماسى عاشورا بود كه به گوش همه می رسید .این نداى حق بود كه به گوش تاریخ میرسید .یزید در برابر این اعتراضها زبان به طعن و لعن ابن زیاد گشود و حتى بعضى ازلشكریان را كه همراه اسیران آمده بودند - بظاهر - مورد عتاب و سرزنش قرارداد .سرانجام بیمناك شد و از آنان روى پوشید و سعى كرد كمتر با مردم تماس بگیرد .به هر حال , یزید بر اثر افشاگریهاى امام ( ع ) و پریشان حالى اوضاع مجبور شد در صدد استمالت و دلجویى حال اسیران برآید .از امام سجاد ( ع ) پرسید : آیا میل دارید پیش ما در شام بمانید یا به مدینه بروید ؟ امام سجاد ( ع ) و زینب كبرى ( ع ) فرمودند : میل داریم پهلوى قبر جدمان در مدینه باشیم .حركت به مدینه در ماه صفر سال 61 هجرى اهل بیت عصمت با جلال و عزت به سوى مدینه حركت كردند .نعمان بن بشیر با پانصد نفر به دستور یزید كاروان را همراهى كرد .امام سجاد و زینب كبرى و سایر اهل بیت به مدینه نزدیك می شدند .امام سجاد ( ع )محلى در خارج شهر مدینه را انتخاب فرمود و دستور داد قافله در آنجا بماند .نعمان بن بشیر و همراهانش را اجازه مراجعت داد .امام ( ع ) دستور داد در همان محل خیمه هایى برافراشتند .آنگاه به بشیر بن جذلم فرمود مرثیه اى بسراى و مردم مدینه را از ورود ما آگاه كن .بشیر یكسر به مدینه رفت و در كنار قبر رسول الله ( ص ) با حضور مردم مدینه ایستاد و اشعارى سرود كه ترجمه آن چنین است : هان و اینك این اشكهاى من است كه روان است .آوخ بود در كربلا بگذاشتند , و سرش را بر نیزه شهربه شهر گردانیدند .شهر یكباره از جاى كنده شد .زنان بنى هاشم صدا به ضجه و ناله و شیون برداشتند .مردم در خروج از منزلهاى خود و هجوم به سوى خارج شهر بریكدیگر سبقت گرفتند .بشیر میگوید : اسب را رها كردم و خود را به عجله به خیمه اهل بیت پیغمبر رساندم .در این موقع حضرت سجاد ( ع ) از خیمه بیرون آمد و درحالى كه اشكهاى روان خود را با دستمالى پاك میكرد به مردم اشاره كرد ساكت شوند , و پس از حمد و ثناى الهى لب به سخن گشود و از واقعه جانگداز كربلا سخن گفت .از جمله فرمود : اگر رسول الله ( ص ) جد ما به قتل و غارت و زجر و آزار ما دستور میداد , بیش از این بر ما ستم نمیرفت , و حال اینكه به حمایت و حرمت ما سفارش بسیار شده بود .به خدا سوگند به ما رحمت و عنایت فرماید و ازدشمنان ما انتقام بگیرد .سپس امام سجاد ( ع ) و زینب كبرى ( ع ) و یاران و دلسوختگان عزاى حسینى وارد مدینه شدند .ابتدا به حرم جد خود حضرت رسول الله ( ص ) و سپس به بقیع رفتند و شكایت مردم جفا پیشه را با چشمانى اشك ریزان بیان نمودند .مدتها درمدینه عزاى حسینى برقرار بود .و امام ( ع ) و زینب كبرى از مصیبت بى نظیركربلا سخن میگفتند و شهادت هدفدار امام حسین ( ع ) را و پیام او را به مردم تعلیم میدادند و فساد دستگاه حكومت را بر ملا میكردند تا مردم به عمق مصیبت پى ببرند و از ستمگران روزگار انتقام خواستن را یاد بگیرند .آن روز در جهان اسلام چهار نقطه بسیار حساس و مهم بود : دمشق , كوفه , مكه و مدینه , حرم مقدس رسول الله مركز یادها و خاطره اسلام عزیز و پیامبر گرامى ( ص ).امام سجاد در هر چهار نقطه نقش حساس ایفا فرمود , و به دنبال آن بیدارى مردم و قیامها و انقلابات كوچك و بزرگ و نارضایتى عمیق مردم آغاز شد .از آن پس تاریخ اسلام شاهد قیامهایى بود كه از رستاخیز حسینى در كربلا مایه میگرفت , از جمله واقعه حره كه سال بعد اتفاق افتاد , و كارگزاران یزید دربرابر قیام مردم مدینه كشتارهاى عظیم به راه انداختند .اولاد على ( ع ) هر یك در گوشه و كنار در صدد قیام و انتقام بودند تا سرانجام به قیام ابو مسلم خراسانى و انقراض سلسله ناپاك بنى امیه منتهى شد .مبارزه و انتقاد از رفتار خودخواهانه و غیر عادلانه خلفاى بنى امیه و بنى عباس به صورتهاى مختلف در مسلمانان بخصوص در شیعیان على ( ع ) در طول تاریخ ‌زنده شد و شیعه به عنوان عنصر مقاوم و مبارز كه حامل پیام خون و شهادت بود درصحنه تاریخ معرفى گردید .گرچه شیعیان همیشه زجرها دیده و شكنجهها بر خود همواركردهاند , ولى همیشه این روحیه انقلابى را حتى تا امروز - پس از چهارده قرن - درخود حفظ كردهاند .امام سجاد ( ع ) گرچه بظاهر در خانه نشست , ولى همیشه پیام شهادت و مبارزه را در برابر ستمگران به زبان دعا و وعظ بیان می فرمود و با خواص شیعیان خود مانند ابو حمزه ثمالى و ابو خالد كابلى و ... در تماس بود , و در عین حال به امر به معروف و نهى از منكر اشتغال داشت , و شیعیان خاص وى معارف دینى و احكام اسلامى را از آن حضرت میگرفتند و در میان شیعیان منتشر میكردند , واز این راه ابعاد تشیع توسعه فراوانى یافت .بر اثر این مبارزات پنهان و آشكار بود كه براى بار دوم امام سجاد را به امر عبد الملك خلیفه اموى , با بند وزنجیر از مدینه به شام جلب كردند , و بعد از زمانى به مدینه برگرداندند .امام سجاد ( ع ) در مدت 35 سال امامت با روشن بینى خاص خود هر جا لازم بود , براى بیدارى مردم و تهییج آنها علیه ظلم و ستمگرى و گمراهى كوشید , و درموارد بسیارى به خدمات اجتماعى وسیعى در زمینه حمایت بینوایان و خاندانهاى بى سرپرست پرداخت , و نیز از طریق دعاهایى كه مجموعه آنها در صحیفه سجادیه گردآمده است , به نشر معارف اسلام و تهذیب نفس و اخلاق و بیدارى مردم اقدام نمود .صحیفه سجادیه صحیفه سجادیه كه از ارزندهترین آثار اسلامى است , شامل 57 دعا است كه مشتمل بر دقیقترین مسائل توحیدى و عبادى و اجتماعى و اخلاقى است , و بدان زبورآل محمد ( ص ) نیز میگویند .یكى از حوادث تاریخ كه دورنمایى از تلألؤ شخصیت امام سجاد ( ع ) را به مامی نمایاند - گرچه سراسر زندگى امام درخشندگى و شور ایمان است - قصیدهاى است كه فرزدق شاعر در مدح امام ( ع ) در برابر كعبه معظمه سروده است .مورخان نوشته اند : در دوران حكومت ولید بن عبد الملك اموى , ولیعهد وبرادرش هشام بن عبد الملك به قصد حج , به مكه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجد الحرام گذاشت .چون به منظور استلام حجر الاسود به نزدیك كعبه رسید , فشارجمعیت میان او و حطیم حائل شد , ناگزیر قدم واپس نهاد و بر منبرى كه براى وى نصب كردند , به انتظار فرو كاستن ازدحام جمعیت بنشست و بزرگان شام كه همراه اوبودند در اطرافش جمع شدند و به تماشاى مطاف پرداختند .در این هنگام كوكبه جلال حضرت على بن الحسین علیهما السلام كه سیمایش از همگان زیباتر و جامه هایش ازهمگان پاكیزهتر و شمیم نسیمش از همه طواف كنندگان دلپذیرتر بود , از افق مسجد بدرخشید و به مطاف درآمد , و چون به نزدیك حجر الاسود رسید , موج جمعیت دربرابر هیبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام را در برابرش خالى از ازدحام ساخت , تا به آسانى دست به حجر الاسود رساند و به طواف پرداخت .تماشاى این منظره موجى از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبد الملك برانگیخت و در همین حال كه آتش كینه در درونش زبانه میكشید , یكى از بزرگان شام رو به او كرد و با لحنى آمیخته به حیرت گفت : این كیست كه تمام جمعیت به تجلیل و تكریم او پرداختند و صحنه مطاف براى او خلوت گردید ؟ هشام با آن كه شخصیت امام را نیك میشناخت , اما از شدت كینه و حسد و از بیم آن كه درباریانش به او مایل شوند و تحت تأ ثیر مقام و كلامش قرار گیرند , خود را به نادانى زد و در جواب مرد شامى گفت : او را نمیشناسم .در این هنگام روح حساس ابو فراس ( فرزدق ) از این تجاهل و حق كشى سخت آزرده شد و با آن كه خودشاعر دربار اموى بود , بدون آن كه از قهر و سطوت هشام بترسد و از درنده خویى آن امیر مغرور خودكامه بر جان خود بیندیشد , رو به مرد شامى كرد و گفت : اگر خواهى تا شخصیت او را بشناسى از من بپرس , من او را نیك میشناسم.آن گاه فرزدق در لحظهاى از لحظات تجلى ایمان و معراج روح , قصیده جاویدان خود را كه از الهام وجدان بیدارش مایه میگرفت , با حماسه هاى افروخته و آهنگى پرشور سیل آسا بر زبان راند , و اینك دو بیتى از آن قصیده و قسمتى از ترجمه آن : هذا الذى تعرف البطحاء وطأ ته والبیت یعرفه والحل والحرم هذا الذى احمد المخت ـار والده صلى علیه الهى ما جرى القلم این كه تو او را نمیشناسى , همان كسى است كه سرزمین بطحاء جاى گامهایش را میشناسد و كعبه و حل و حرم در شناسائیش همدم و هم قدمند .این كسى است كه احمد مختار پدر اوست , كه تا هر زمان قلم قضا در كارباشد , درود و رحمت خدا بر روان پاك او روان باد ... این فرزند فاطمه , سروربانوان جهان است و پسر پاكیزه گوهر وصى پیغمبر است , كه آتش قهر و شعله انتقام خدا از زبانه تیغ بى دریغش میدرخشد ... .و از این دست اشعارى سرود كه همچون خورشید بر تارك آسمان ولایت میدرخشد ونور میپاشد .وقتى قصیده فرزدق به پایان رسید , هشام مانند كسى كه از خوابى گران بیدارشده باشد , خشمگین و آشفته به فرزدق گفت : چرا چنین شعرى - تا كنون - در مدح ما نسرودهاى ؟ فرزدق گفت : جدى بمانند جد او و پدرى همشأن پدر او و مادرى پاكیزه گوهر مانند مادر او بیاور تا تو را نیز مانند او بستایم .هشام برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوایز حذف كنند و او رادر سرزمین عسفان میان مكه و مدینه به بند و زندان كشند .چون این خبر به حضرت سجاد ( ع ) رسید دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم صله و جایزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند كه بیش از این مقدور نیست .فرزدق صله را نپذیرفت و پیغام داد : من این قصیده را براى رضاى خدا و رسول خداو دفاع از حق سرودهام و صلهاى نمیخواهم .امام ( ع ) صله را بازپس فرستاد و اورا سوگند داد كه بپذیرد و اطمینان داد كه چیزى از ارزش واقعى آن , در نزد خداكم نخواهد شد .بارى , این فضایل و ارزشهاى واقعى است كه دشمن را بر سر كینه و انتقام میآورد .چنانكه نوشته اند : سرانجام به تحریك هشام , خلیفه اموى , ولید بن عبد الملك , امام زین العابدین و سید الساجدین ( ع ) را مسموم كرد و در سال 95هجرى درگذشت و در بقیع مدفون ش
mohammadjavad بازدید : 38 شنبه 15 تیر 1392 نظرات (0)
پدرش امام محمد باقر ( ع ) و مادرش "ام فروه " دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر می باشد.کنیه آن حضرت : "ابو عبدالله " و لقبش "صادق " است . حضرت صادق تا سن 12سالگی معاصر جد گرامیش حضرت سجاد بود و مسلما تربیت اولیه او تحت نظر آن بزرگوار صورت گرفته و امام ( ع ) از خرمن دانش جدش خوشه چینی کرده است .پس از رحلت امام چهارم مدت 19سال نیز در خدمت پدر بزرگوارش امام محمد باقر ( ع ) زندگی کرد و با این ترتیب 31سال از دوران عمر خود را در خدمت جد و پدر بزرگوار خود که هر یک از آنان در زمان خویش حجت خدا بودند ، و از مبدأ فیض کسب نور می نمودند گذرانید .بنابراین صرف نظر از جنبه الهی و افاضات رحمانی که هر امامی آن را دار می باشد ، بهره مندی از محضر پدر و جد بزرگوارش موجب شد که آن حضرت با استعداد ذاتی و شم علمی و ذکاوت بسیار ، به حد کمال علم و ادب رسید و در عصر خود بزرگترین قهرمان علم و دانش گردید . پس از درگذشت پدر بزرگوارش 34سال نیز دوره امامت او بود که در این مدت "مکتب جعفری " را پایه ریزی فرمود و موجب بازسازی و زنده نگهداشتن شریعت محمدی ( ص ) گردید . برای مشاهده ی متن کامل به ادامه مطلب بروید زندگی پر بار امام جعفر صادق ( ع ) مصادف بود با خلافت پنج نفر از بنی امیه ( هشام بن عبدالملک - ولید بن یزید - یزید بن ولید - ابراهیم بن ولید - مروان حمار ) که هر یک به نحوی موجب تألم و تأثر و کدورت روح بلند امام معصوم ( ع ) را فراهم می کرده اند ، و دو نفر از خلفای عباسی ( سفاح و منصور ) نیز در زمان امام ( ع ) مسند خلافت را تصاحب کردند و نشان دادند که در بیداد و ستم بر امویان پیشی گرفته اند ، چنانکه امام صادق ( ع ) در 10سال آخر عمر شریفش در ناامنی و ناراحتی بیشتری بسر می برد . عصر امام صادق ( ع )عصر امام صادق ( ع ) یکی از طوفانی ترین ادوار تاریخ اسلام است که از یک سو اغتشاشها و انقلابهای پیاپی گروههای مختلف ، بویژه از طرف خونخواهان امام حسین ( ع ) رخ می داد ، که انقلاب "ابو سلمه " در کوفه و "ابو مسلم " در خراسان و ایران از مهمترین آنها بوده است . و همین انقلاب سرانجام حکومت شوم بنی امیه را برانداخت و مردم را از یوغ ستم و بیدادشان رها ساخت . لیکن سرانجام بنی عباس با تردستی و توطئه ، بناحق از انقلاب بهره گرفته و حکومت و خلافت را تصاحب کردند . دوره انتقال حکومت هزار ماهه بنی امیه به بنی عباس طوفانی ترین و پر هرج و مرج ترین دورانی بود که زندگی امام صادق ( ع ) را فراگرفته بود . و از دیگر سو عصر آن حضرت ، عصر برخورد مکتبها و ایده ئولوژیها و عصر تضاد افکار فلسفی و کلامی مختلف بود ، که از برخورد ملتهای اسلام با مردم کشورهای فتح شده و نیز روابط مراکز اسلامی با دنیای خارج ، به وجود آمده و در مسلمانان نیز شور و هیجانی برای فهمیدن و پژوهش پدید آورده بود . عصری که کوچکترین کم کاری یا عدم بیداری و تحرک پاسدار راستین اسلام ، یعنی امام ( ع ) ، موجب نابودی دین و پوسیدگی تعلیمات حیات بخش اسلام ، هم از درون و هم از بیرون می شد . اینجا بود که امام ( ع ) دشواری فراوان در پیش و مسؤولیت عظیم بر دوش داشت .پیشوای ششم در گیر و دار چنین بحرانی می بایست از یک سو به فکر نجات افکار توده مسلمان از الحاد و بی دینی و کفر و نیز مانع انحراف اصول و معارف اسلامی از مسیر راستین باشد ، و از توجیهات غلط و  وارونه دستورات دین به وسیله خلفای وقت جلوگیری کند . علاوه بر این ، با نقشه ای دقیق و ماهرانه ، شیعه را از اضمحلال و نابودی برهاند ، شیعه ای که در خفقان و شکنجه حکومت پیشین ، آخرین رمقها را می گذراند ، و آخرین نفرات خویش را قربانی می داد ، و رجال و مردان با ارزش شیعه یا مخفی بودند ، و یا در کر و فر و زرق و برق حکومت غاصب ستمگر ذوب شده بودند ، و جرأت ابراز شخصیت نداشتند ، حکومت جدید هم در کشتار و بی عدالتی دست کمی از آنها نداشت و وضع به حدی خفقان آور و ناگوار و خطرناک بود که همگی یاران امام ( ع ) را در معرض خطر مرگ قرار می داد ، چنانکه زبده هایشان جزو لیست سیاه مرگ بودند . "جابر جعفی " یکی از یاران ویژه امام است که از طرف آن حضرت برای انجام دادن امری به سوی کوفه می رفت . در بین راه قاصد تیز پای امام به او رسید و گفت : امام ( ع ) می گوید : خودت را به دیوانگی بزن ، همین دستور او را از مرگ نجات داد و حاکم کوفه که فرمان محرمانه ترور را از طرف خلیفه داشت از قتلش به خاطر دیوانگی منصرف شد .جابر جعفی که از اصحاب سر امام باقر ( ع ) نیز می باشد می گوید : امام باقر ( ع ) هفتاد هزار بیت حدیث به من آموخت که به کسی نگفتم و نخواهم گفت ... او روزی به حضرت عرض کرد مطالبی از اسرار به من گفته ای که سینه ام تاب تحمل آن را ندارد و محرمی ندارم تا به او بگویم و نزدیک است دیوانه شوم . امام فرمود : به کوه و صحرا برو و چاهی بکن و سر در دهانه چاه بگذار و در خلوت چاه بگو : حدثنی محمد بن علی بکذا وکذا ... ، ( یعنی امام باقر (ع ) به من فلان مطلب را گفت ، یا روایت کرد ) .آری ، شیعه می رفت که نابود شود ، یعنی اسلام راستین به رنگ خلفا درآید ، و به صورت اسلام بنی امیه ای یا بنی عباسی خودنمایی کند . در چنین شرایط دشواری ، امام دامن همت به کمر زد و به احیا و بازسازی معارف اسلامی پرداخت و مکتب علمی عظیمی به وجود آورد که محصول و بازده آن ، چهار هزار شاگرد متخصص ( همانند هشام ، محمد بن مسلم و ... ) در رشته های گوناگون علوم بودند ، و اینان در سراسر کشور پهناور اسلامی آن روز پخش شدند . هر یک از اینان از طرفی خود ، بازگوکننده منطق امام که همان منطق اسلام است و پاسدار میراث دینی و علمی و نگهدارنده تشیع راستین بودند ، و از طرف دیگر مدافع و مانع نفوذ افکار ضد اسلامی و ویرانگر در میان مسلمانان نیز بودند . تأسیس چنین مکتب فکری و این سان نوسازی و احیاگری تعلیمات اسلامی ، سبب شد که امام صادق ( ع ) به عنوان رئیس مذهب جعفری ( تشیع ) مشهور گردد . لیکن طولی نکشید که بنی عباس پس از تحکیم پایه های حکومت و نفوذ خود ، همان شیوه ستم و فشار بنی امیه را پیش گرفتند و حتی از آنان هم گوی سبقت را ربودند . امام صادق ( ع ) که همواره مبارزی نستوه و خستگی ناپذیر و انقلابیی بنیادی در میدان فکر و عمل بوده ، کاری که امام حسین ( ع ) به صورت قیام خونین انجام داد ، وی قیام خود را در لباس تدریس و تأسیس مکتب و انسان سازی انجام داد و جهادی راستین کرد . جنبش علمیاختلافات سیاسی بین امویان و عباسیان و تقسیم شدن اسلام به فرقه های مختلف و ظهور عقاید مادی و نفوذ فلسفه یونان در کشورهای اسلامی ، موجب پیدایش یک نهضت علمی گردید . نهضتی که پایه های آن بر حقایق مسلم استوار بود . چنین نهضتی لازم بود ، تا هم حقایق دینی را از میان خرافات و موهومات و احادیث جعلی بیرون کشد و هم در برابر زندیقها و مادیها با نیروی منطق و قدرت استدلال مقاومت کند و آرای سست آنها را محکوم سازد .گفتگوهای علمی و مناظرات آن حضرت با افراد دهری و مادی مانند "ابن ابی العوجاء" و "ابو شاکر دیصانی " و حتی "ابن مقفع " معروف است . به وجود آمدن چنین نهضت علمی در محیط آشفته و تاریک آن عصر ، کار هر کسی نبود ، فقط کسی شایسته این مقام بزرگ بود که مأموریت الهی داشته باشد و از جانب خداوند پشتیبانی شود ، تا بتواند به نیروی الهام و پاکی نفس و تقوا وجود خود را به مبدأ غیب ارتباطدهد ، حقایق علمی را از دریای بیکران علم الهی به دست آورد ، و در دسترس استفاده گوهرشناسان حقیقت قرار دهد . تنها وجود گرامی حضرت صادق ( ع ) می توانست چنین مقامی داشته باشد ، تنها امام صادق ( ع ) بود که با کناره گیری از سیاست و جنجالهای سیاسی از آغاز امامت در نشر معارف اسلام و گسترش قوانین و احادیث راستین دین مبین و تبلیغ احکام و تعلیم و تربیت مسلمانان کمر همت بر میان بست .زمان امام صادق ( ع ) در حقیقت عصر طلایی دانش و ترویج احکام و تربیت شاگردانی بود که هر یک مشعل نورانی علم را به گوشه و کنار بردند و در "خودشناسی " و "خداشناسی " مانند استاد بزرگ و امام بزرگوار خود در هدایت مردم کوشیدند . در همین دوران درخشان - در برابر فلسفه یونان - کلام و حکمت اسلامی رشد کرد و فلاسفه و حکمای بزرگی در اسلام پرورش یافتند .همزمان با نهضت علمی و پیشرفت دانش بوسیله حضرت صادق ( ع ) در مدینه ، منصور خلیفه عباسی که از راه کینه و حسد ، به فکر ایجاد مکتب دیگری افتاد که هم بتواند در برابر مکتب جعفری استقلال علمی داشته باشد و هم مردم را سرگرم نماید و از خوشه چینی از محضر امام ( ع ) بازدارد . بدین جهت منصور مدرسه ای در محله "کرخ " بغداد تأسیس نمود . منصور در این مدرسه از وجود ابو حنیفه در مسائل فقهی استفاده نمود و کتب علمی و فلسفی را هم دستور داد از هند و یونان آوردند و ترجمه نمودند ، و نیز مالک را - که رئیس فرقه مالکی است - بر مسند فقه نشاند ، ولی این مکتبها نتوانستند وظیفه ارشاد خود را چنانکه باید انجام دهند . امام صادق ( ع ) مسائل فقهی و علمی و کلامی را که پراکنده بود ، به صورت منظم درآورد ، و در هر رشته از علوم و فنون شاگردان زیادی تربیت فرمود که باعث گسترش معارف اسلامی در جهان گردید . دانش گستری امام ( ع ) در رشته های مختلف فقه ، فلسفه و کلام ، علوم طبیعی و ... آغاز شد . فقه جعفری همان فقه محمدی یا دستورهای دینی است که از سوی خدا به پیغمبر بزرگوارش از طریق قرآن و وحی رسیده است . بر خلاف سایر فرقه ها که بر مبنای عقیده و رأی و نظر خود مطالبی را کم یا زیاد می کردند ، فقه جعفری توضیح و بیان همان اصول و فروعی بود که در مکتب اسلام از آغاز مطرح بوده است .ابو حنیفه رئیس فرقه حنفی درباره امام صادق ( ع ) گفت : من فقیه تر از جعفرالصادق کسی را ندیده ام و نمی شناسم . فتوای بزرگترین فقیه جهان تسنن شیخ محمد شلتوت رئیس دانشگاه الازهر مصر که با کمال صراحت عمل به فقه جعفری را مانند مذاهب دیگر اهل سنت جایز دانست - در روزگار ما - خود اعترافی است بر استواری فقه جعفری و حتی برتری آن بر مذاهب دیگر . و اینها نتیجه کار و عمل آن روز امام صادق ( ع ) است . در رشته فلسفه و حکمت حضرت صادق ( ع ) همیشه با اصحاب و حتی کسانی که از دین و اعتقاد به خدا دور بودند مناظراتی داشته است . نمونه ای از بیانات امام ( ع ) که در اثبات وجود خداوند حکیم است ، به یکی از شاگردان واصحاب خود به نام "مفضل بن عمر" فرمود که در کتابی به نام "توحید مفضل " هم اکنون در دست است .مناظرات امام صادق ( ع ) با طبیب هندی که موضوع کتاب "اهلیلجه " است نیز نکات حکمت آموز بسیاری دارد که گوشه ای از دریای بیکران علم امام صادق ( ع ) است . برای شناسایی استاد معمولا دو راه داریم ، یکی شناختن آثار و کلمات او ، دوم شناختن شاگردان و تربیت شدگان مکتبش . کلمات و آثار و احادیث زیادی از حضرت صادق ( ع ) نقل شده است که ما حتی قطره ای از دریا را نمی توانیم  به دست دهیم مگر "نمی از یمی " . اما شاگردان آن حضرت هم بیش از چهار هزار بوده اند ، یکی از آنها "جابر بن حیان " است .جابر از مردم خراسان بود . پدرش در طوس به دارو فروشی مشغول بود که به وسیله طرفداران بنی امیه به قتل رسید . جابر بن حیان پس از قتل پدرش به مدینه آمد . ابتدا در نزد امام محمد باقر ( ع ) و سپس در نزد امام صادق ( ع ) شاگردی کرد . جابر یکی از افراد عجیب روزگار و از نوابغ بزرگ جهان اسلام است . در تمام علوم و فنون مخصوصا در علم شیمی تألیفات زیادی دارد ، و در رساله های خود همه جا نقل می کند که ( جعفر بن محمد ) به من چنین گفت یا تعلیم داد یا حدیث کرد . از اکتشافات او اسید ازتیک ( تیزآب ) و تیزاب سلطانی و الکل است . وی چند فلز و شبه فلز را در زمان خود کشف کرد .در دوران "رنسانس اروپا" در حدود 300 رساله از جابر به زبان آلمانی چاپ و ترجمه شده که در کتابخانه های برلین و پاریس ضبط است . حضرت صادق ( ع ) بر اثر توطئه های منصور عباسی در سال 148هجری مسموم و در قبرستان بقیع در مدینه مدفون شد . عمر شریفش در این هنگام 65سال بود . از جهت اینکه عمر بیشتری نصیب ایشان شده است به "شیخ الائمه " موسوم است .حضرت امام صادق ( ع ) هفت پسر و سه دختر داشت . پس از حضرت صادق ( ع ) مقام امامت بنا به امر خدا به امام موسی کاظم ( ع ) منتقل گردید . دیگر از فرزندان آن حضرت اسمعیل است که بزرگترین فرزند امام بوده و پیش از وفات حضرت صادق ( ع ) از دنیا رفته است . طایفه اسماعیلیه به امامت وی قائلند . خلق و خوی حضرت صادق ( ع )حضرت صادق ( ع ) مانند پدران بزرگوار خود در کلیه صفات نیکو و سجایای اخلاقی سرآمد روزگار بود . حضرت صادق ( ع ) دارای قلبی روشن به نور الهی و در احسان و انفاق به نیازمندان مانند اجداد خود بود .دارای حکمت و علم وسیع و نفوذ کلام و قدرت بیان بود . با کمال تواضع و در عین حال با نهایت مناعت طبع کارهای خود را شخصا انجام می داد ، و در برابر آفتاب سوزان حجاز بیل به دست گرفته ، در مزرعه خود کشاورزی می کرد و می فرمود : اگر در این حال پروردگار خود را ملاقات کنم خوشوقت خواهم بود ، زیرا به کد یمین و عرق جبین آذوقه و معیشت خود و خانواده ام را تأمین می نمایم . ابن خلکان می نویسد : امام صادق ( ع ) یکی از ائمه دوازده گانه مذهب امامیه و از سادات اهل بیت رسالت است . از این جهت به وی صادق می گفتند که هر چه می گفت راست و درست بود و فضیلت او مشهورتر از آن است که گفته شود .مالک می گوید : با حضرت صادق ( ع ) سفری به حج رفتم ، چون شترش به محل احرام رسید ، امام صادق ( ع ) حالش تغییر کرد ، نزدیک بود از مرکب بیفتد و هر چه می خواست لبیک بگوید ، صدا در گلویش گیر می کرد . به او گفتم : ای پسر پیغمبر ، ناچار باید بگویی لبیک ، در جوابم فرمود : چگونه جسارت کنم و بگویم لبیک ، می ترسم خداوند در جوابم بگوید : لا لبیک ولا سعدیک
mohammadjavad بازدید : 43 شنبه 15 تیر 1392 نظرات (0)
نام مبارك امام پنجم محمد بود .لقب آن حضرت باقر یا باقرالعلوم است ,بدین جهت كه : دریاى دانش را شكافت و اسرار علوم را آشكارا ساخت .القاب دیگرى مانند شاكر و صابر و هادى نیز براى آن حضرت ذكر كرده اند كه هریك بازگوینده صفتى از صفات آن امام بزرگوار بوده است .كنیه امام ابوجعفر بود .مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبى ( ع ) است .بنابراین نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اكبر حضرت امام حسن ( ع )و از سوى پدر به امام حسین ( ع ) میرسید .پدرش حضرت سیدالساجدین , امام زین العابدین , على بن الحسین ( ع ) است .تولد حضرت باقر ( ع ) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57 هجرى در مدینه جانگداز كربلا همراه پدر و در كنار جدش حضرت سیدالشهداء كودكى بود كه به چهارمین بهار زندگیش نزدیك میشد . برای مشاهده ی متن کامل به ادامه مطلب برویددوران امامت امام محمد باقر ( ع ) از سال 95 هجرى كه سال درگذشت امام زین العابدین ( ع ) است آغاز شد و تا سال 114 ه . یعنى مدت 19 سال و چند ماه ادامه داشته است .در دوره امامت امام محمد باقر ( ع ) و فرزندش امام جعفرصادق ( ع )مسائلى مانند انقراض امویان و بر سر كار آمدن عباسیان و پیدا شدن مشاجرات سیاسى و ظهور سرداران و مدعیانى مانند ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانى و دیگران مطرح است , ترجمه كتابهاى فلسفى و مجادلات كلامى در این دوره پیش می آید , و عدهاى از مشایخ صوفیه و زاهدان و قلندران وابسته به دستگاه خلافت پیدا میشوند .قاضیها و متكلمانى به دلخواه مقامات رسمى و صاحب قدرتان پدید می آیند و فقه و قضاء و عقاید و كلام و اخلاق را - بر طبق مصالح مراكز قدرت خلافت شرح و تفسیر مینماید , و تعلیمات قرآنى - به ویژه مسأ له امامت و ولایت را , كه پس از واقعه عاشورا و حماسه كربلا , افكار بسیارى از حق طلبان را به حقانیت آل على ( ع ) متوجه كرده بود , و پرده از چهره زشت ستمكاران اموى ودین به دنیا فروشان برگرفته بود , به انحراف میكشاندند و احادیث نبوى را دربوته فراموشى قرار میدادند .برخى نیز احادیثى به نفع دستگاه حاكم جعل كرده و یا مشغول جعل بودند و یا آنها را به سود ستمكاران غاصب خلافت دگرگون مینمودند .اینها عواملى بود بسیار خطرناك كه باید حافظان و نگهبانان دین در برابر آنهابایستند .بدین جهت امام محمد باقر ( ع ) و پس از وى امام جعفر صادق ( ع )از موقعیت مساعد روزگار سیاسى , براى نشر تعلیمات اصیل اسلامى و معارف حقه بهره جستند , و دانشگاه تشیع و علوم اسلامى را پایه ریزى نمودند .زیرا این امامان بزرگوار و بعد شاگردانشان وارثان و نگهبانان حقیقى تعلیمات پیامبر( ص ) و ناموس و قانون عدالت بودند , و میبایست به تربیت شاگردانى عالم و عامل و یارانى شایسته و فداكار دست یازند , و فقه آل محمد ( ص ) را جمع و تدوین و تدریس كنند .به همین جهت محضر امام باقر ( ع ) مركز علماء ودانشمندان و راویان حدیث و خطیبان و شاعران بنام بود .در مكتب تربیتى امام باقر ( ع ) علم و فضیلت به مردم آموخته میشد .ابوجعفر امام محمد باقر ( ع )متولى صدقات حضرت رسول ( ص ) و امیرالمؤمنین ( ع ) و پدر و جد خود بود واین صدقات را بر بنى هاشم و مساكین و نیازمندان تقسیم میكرد , و اداره آنها را از جهت مالى به عهده داشت .امام باقر ( ع ) داراى خصال ستوده و مؤدب به آداب اسلامى بود .سیرت و صورتش ستوده بود .پیوسته لباس تمیز و نو میپوشید .در كمال وقار و شكوه حركت میفرمود .از آن حضرت میپرسیدند : جدت لباس كهنه و كم ارزش میپوشید , تو چرا لباس فاخر بر تن میكنى ؟ پاسخ میداد : مقتضاى تقواى جدم و فرماندارى آن روز , كه محرومان و فقرا و تهیدستان زیادبودند , چنان بود .من اگر آن لباس بپوشم در این انقلاب افكار , نمیتوانم تعظیم شعائر دین كنم .امام پنجم ( ع ) بسیار گشاده رو و با مؤمنان و دوستان خویش برخورد بود .با همه اصحاب مصافحه میكرد و دیگران را نیز بدین كار تشویق می فرمود .در ضمن سخنانش میفرمود : مصافحه كردن كدورت هاى درونى را از بین میبرد و گناهان دوطرف - همچون برگ درختان در فصل خزان - میریزد .امام باقر ( ع ) در صدقات و بخشش و آداب اسلامى مانند دستگیرى از نیازمندان و تشییع جنازه مؤمنین وعیادت از بیماران و رعایت ادب و آداب و سنن دینى , كمال مواظبت را داشت .میخواست سنتهاى جدش رسول الله ( ص ) را عملا در بین مردم زنده كند و مكارم اخلاقى را به مردم تعلیم نماید .در روزهاى گرم براى رسیدگى به مزارع و نخلستانها بیرون میرفت , و باكارگران و كشاورزان بیل میزد و زمین را براى كشت آماده میساخت .آنچه ازمحصول كشاورزى - كه با عرق جبین و كد یمین - به دست میآورد در راه خدا انفاق میفرمود .بامداد كه برا اداى نماز به مسجد جدش رسول الله ( ص ) میرفت , پس از گزاردن فریضه , مردم گرداگردش جمع میشدند و از انوار دانش و فضیلت اوبهرهمند میگشتند .مدت بیست سال معاویه در شام و كارگزارانش در مرزهاى دیگر اسلامى درواژگون جلوه دادن حقایق اسلامى - با زور و زر و تزویر و اجیر كردن عالمان خودفروخته - كوشش بسیار كردند .ناچار حضرت سجاد ( ع ) و فرزند ارجمندش امام محمد باقر ( ع ) پس از واقعه جانگداز كربلا و ستمهاى بی سابقه آل ابوسفیان , كه مردم به حقانیت اهل بیت عصمت ( ع ) توجه كردند , در اصلاح عقاید مردم به ویژه در مسأله امامت و رهبرى , كه تنها شایسته امام معصوم است , سعى بلیغ كردندو معارف حقه اسلامى را - در جهات مختلف - به مردم تعلیم دادند ; تا كار نشر فقه و احكام اسلام به جایى رسید كه فرزند گرامى آن امام , حضرت امام جعفر صادق ( ع ) دانشگاهى با چهار هزار شاگرد پایه گذارى نمود , و احادیث و تعلیمات اسلامى را در اكناف و اطراف جهان آن روز اسلام انتشار داد .امام سجاد ( ع )با زبان دعا و مناجات و یادآورى از مظالم اموى و امر به معروف و نهى از منكرو امام باقر ( ع ) با تشكیل حلقه هاى درس , زمینه این امر مهم را فراهم نمود ومسائل لازم دینى را براى مردم روشن فرمود .رسول اكرم اسلام ( ص ) در پرتو چشم واقع بین و با روشن بینى وحى الهى وظایفى را كه فرزندان و اهل بیت گرامیاش در آینده انجام خواهند داد و نقشى را كه در شناخت و شناساندن معارف حقه به عهده خواهند داشت , ضمن احادیثى كه از آن حضرت روایت شده , تعیین فرموده است .چنان كه در این حدیث آمده است : روزى جابر بن عبدالله انصارى كه در آخر عمر دو چشم جهان بینش تاریك شده بود به محضر حضرت سجاد ( ع ) شرفیاب شد .صداى كودكى را شنید , پرسید كیستى ؟ گفت من محمد بن على بن الحسینم , جابر گفت : نزدیك بیا , سپس دست او راگرفت و بوسید و عرض كرد : روزى خدمت جدت رسول خدا ( ص ) بودم .فرمود : شاید زنده بمانى و محمدبن على بن الحسین كه یكى از اولاد من است ملاقات كنى. سلام من را به او برسان و بگو : خدا به تو نور حكمت دهد .علم و دین را نشر بده .امام پنجم هم به امر جدش قیام كرد و در تمام مدت عمر به نشر علم و معارف دینى و تعلیم حقایق قرآنى و احادیث نبوى ( ص ) پرداخت .این جابر بن عبدالله انصارى همان كسى است كه در نخستین سال بعد از شهادت حضرت امام حسین ( ع ) به همراهى عطیه كه مانند جابر از بزرگان و عالمان باتقوا و از مفسران بود , در اربعین حسینى به كربلا آمد و غسل كرد , و در حالى كه عطیه دستش را گرفته بود در كنار قبر مطهر حضرت سیدالشهداء آمد و زیارت آن سرور شهیدان را انجام داد .بارى , امام باقر علیه السلام منبع انوار حكمت و معدن احكام الهى بود .نام نامى آن حضرت با دهها و صدها حدیث و روایت وكلمات قصار و اندرزهایى همراه است , كه به ویژه در 19 سال امامت براى ارشاد مستعدان و دانش اندوزان و شاگردان شایسته خود بیان فرموده است .بنا به روایاتى كه نقل شده است , در هیچ مكتب و محضرى دانشمندان خاضع تر و خاشعتر از محضر محمد بن على ( ع ) نبوده اند .در زمان امیرالمؤمنین على ( ع ) گویا , مقام علم و ارزش دانش هنوز -چنان كه باید - بر مردم روشن نبود , گویا مسلمانان هنوز قدم از تنگناى حیات مادى بیرون ننهاده و از زلال دانش علوى جامى ننوشیده بودند , و در كنار دریاى بیكران وجود على ( ع ) تشنه لب بودند و جز عدهاى معدود قدر چونان گوهرى را نمیدانستند .بی جهت نبود كه مولاى متقیان بارها میفرمود : سلونى قبل از تفقدونى پیش از آنكه من را از دست بدهید از من بپرسید .و بارها میگفت : من به راههاى آسمان از راههاى زمین آشنا ترم .ولى كو  آن گوهرشناسى كه قدر گوهر وجودعلى را بداند ؟ اما به تدریج , به ویژه در زمان امام محمد باقر ( ع ) مردم كم كم لذت علوم اهل بیت و معارف اسلامى را درك میكردند , و مانند تشنه لبى كه سالها از لذات آب گوارا محروم مانده و یا قدر آن را ندانسته باشد , زلال گواراى دانش امام باقر ( ع ) را دریافتند و تسلیم مقام علمى امام ( ع ) شدند , و به قول یكى از مورخان : مسلمانان در این هنگام از میدان جنگ و لشكر كشى متوجه فتح دروازههاى علم و فرهنگ شدند .امام باقر ( ع ) نیز چون زمینه قیام بالسیف ( قیام مسلحانه ) در آن زمان - به علت خفقان فراوان و كمبودحماسه آفرینان - فراهم نبود , از این رو , نشر معارف اسلام و فعالیت علمى راو هم مبارزه عقیدتى و معنوى با سازمان حكومت اموى را , از این طریق مناسب تر می دید , و چون حقوق اسلام هنوز یك دوره كامل و مفصل تدریس نشده بود , به فعالیتهاى ثمر بخش علمى در این زمینه پرداخت .اما بدین خاطر كه نفس شخصیت امام و سیر تعلیمات او - در ابعاد و مرزهاى مختلف - بر ضرر حكومت بود , مورد اذیت و ایذاء دستگاه قرار میگرفت .در عین حال امام هیچگاه از اهمیت تكلیفى شورش ( علیه دستگاه ) غافل نبود , و از راه دیگرى نیز آن را دامن میزد : و آن راه , تجلیل و تأ یید برادر شورشیاش زید بن على بن الحسین بود .روایاتى در دست است كه وضع امام محمد باقر ( ع ) كه خود - در روزگارش - مرزبان بزرگ فكرى و فرهنگى بوده و نقش مهمى در نشر اخلاق و فلسفه اصیل اسلامى و جهان بینى خاص قرآن , و تنظیم مبانى فقهى و تربیت شاگردانى مانند امام شافعى و تدوین مكتب داشته , موضع انقلابى برادرش زید را نیز تأیید میكرده است چنانكه نقل شده امام محمد باقر ( ع ) میفرمود : خداوندا پشت من را به زید محكم كن .و نیز نقل شده است كه روزى زید بر امام باقر ( ع ) وارد شد , چون امام ( ع ) زید بن على را دید , این آیه را تلاوت كرد : یا ایها الذین آمنوا كونوا قوامین بالقسط شهداء لله .یعنى : اى مؤمنان , بر پاى دارندگان عدالت باشید و گواهان , خداى را .آنگاه فرمود : انت و الله یا زید من اهل ذلك , اى زید , به خدا سوگند تو نمونه عمل به این آیه اى .میدانیم كه زید برادر امام محمد باقر ( ع ) كه تحت تأ ثیر تعلیمات ائمه ( ع ) براى اقامه عدل و دین قیام كرد .سرانجام علیه هشام به عبدالملك اموى ,در سال ( 120 یا 122 ) زمان امامت امام جعفر صادق ( ع ) خروج كرد و دستگاه جبار , ناجوانمردانه او را به قتل رساند .بدن مقدس زید را سالها بر دار كردند و سپس سوزانیدند .و چنانكه تاریخ مینویسد : گرچه نهضت زید نیز به نتیجه اى نینجامید و قیامهاى دیگرى نیز كه در این دوره به وجود آمد , از جهت ظاهرى به نتایجى نرسید , ولى این قیامها و اقدامها در تاریخ تشیع موجب تحرك و بیدارى و بروز فرهنگ شهادت علیه دستگاه جور به شمار آمده و خون پاك شیعه را درجوشش و غلیان نگهداشته و خط شهادت را تا زمان ما در تاریخ شیعه ادامه داده است .امام باقر ( ع ) و امام صادق ( ع ) گرچه به ظاهر به این قیامها دست نیازیدند , كه زمینه را مساعد نمیدیدند , ولى در هر فرصت و موقعیت به تصحیح نظر جامعه درباره حكومت و تعلیم و نشر اصول اسلام و روشن كردن افكار , كه نوعى دیگر از مبارزه است , دست زدند .چه در این دوره , حكومت اموى رو به زوال بود و فتنه عباسیان دامنگیر آنان شده بود , از این رو بهترین فرصت براى نشر افكار زنده و تربیت شاگردان و آزادگان و ترسیم خط درست حكومت , پیش آمده بود و در حقیقت مبارزه سیاسى به شكل پایهریزى و تدوین اصول مكتب - كه امرى بسیار ضرورى بود - پیش آمد .اما چنان كه اشاره شد , دستگاه خلافت آنجا كه پاى مصالح حكومتى پیش می آمد و احساس میكردند امام ( ع ) نقاب از چهره ظالمانه دستگاه برمیگیرد و خط صحیح را در شناخت امام معصوم ( ع ) و امامت كه دنباله خط رسالت و بالاخره حكومت الله است تعلیم میدهد , تكان میخوردند و دست به ایذاء و آزار وشكنجه امام ( ع ) میزدند و گاه به زجر و حبس و تبعید ... براى شناخت این امر , به بیان این واقعه كه در تاریخ یاد شده است میپردازیم : در یكى از سالها كه هشام بن عبدالملك , خلیفه اموى , به حج میآید , جعفر بن محمد , امام صادق , در خدمت پدر خود , امام محمد باقر , نیز به حج میرفتند .روزى در مكه , حضرت صادق , در مجمع عمومى سخنرانى میكند و در آن سخنرانى تأكید بر سر مسأله پیشوایى و امامت و اینكه پیشوایان بر حق و خلیفه هاى خدا در زمین ایشانند نه دیگران , و اینكه سعادت اجتماعى و رستگارى در پیروى از ایشان است و بیعت با ایشان و ... نه دیگران .این سخنان كه در بحبوحه قدرت هشام گفته میشود , آن هم در مكه در موسم حج , طنینى بزرگ مییابد و به گوش هشام میرسد .هشام در مكه جرأت نمیكند و به مصلحت خود نمیبیند كه متعرض آنان شود .اما چون به دمشق میرسد , مأمور به مدینه میفرستد و از فرماندار مدینه میخواهد كه امام باقر ( ع ) و فرزندش را به دمشق روانه كرد , و چنین میشود.حضرت صادق ( ع ) میفرماید : چون وارد دمشق شدیم , روز چهارم ما را به مجلس خود طلبید .هنگامى كه به مجلس او درآمدیم , هشام بر تخت پادشاهى خویش نشسته و لشكر و سپاهیان خود را در سلاح كامل غرق ساخته بود , و در دو صف دربرابر خود نگاه داشته بود .نیز دستور داده بود تا آماج خانهاى ( جاهایى كه درآن نشانه براى تیراندازى میگذارند ) در برابر او نصب كرده بودند , و بزرگان اطرافیان او مشغول مسابقه تیراندازى بودند .هنگامى كه وارد حیاط قصر او شدیم , پدرم در پیش میرفت و من از عقب او میرفتم , چون نزدیك رسیدیم , به پدرم گفته : شما هم همراه اینان تیر بیندازید پدرم گفت : من پیر شده ام.اكنون این كار از من ساخته نیست اگر من را معاف دارى بهتر است .هشام قسم یاد كرد : به حق خداوندى كه ما را به دین خود و پیغمبر خود گرامى داشت , تورا معاف نمیدارم .آنگاه به یكى از بزرگان بنى امیه امر كرد كه تیر و كمان خود را به او ( یعنى امام باقر - ع - ) بده تا او نیز در مسابقه شركت كند .پدرم كمان را از آن مرد بگرفت و یك تیر نیر بگرفت و در زه گذاشت و به قوت بكشید و بر میان نشانه زد .سپس تیر دیگر بگرفت و بر فاق تیر اول زد ... تاآنكه نه تیر پیاپى افكند .هشام از دیدن این چگونگى خشمگین گشت و گفت : نیك تیر انداختى اى ابوجعفر , تو ماهرترین عرب و عجمى در تیراندازى .چرا میگفتى من بر این كار قادر نیستم ؟ ...بگو : این تیراندازى را چه كسى به تویاد داده است .پدرم فرمود : میدانى كه در میان اهل مدینه , این فن شایع است .من در جوانى چندى تمرین این كار كرده ام .سپس امام صادق ( ع ) اشاره میفرماید كه : هشام از مجموع ماجرا غضبناك گشت و عازم قتل پدرم شد .در همان محفل هشام بر سر مقام رهبرى و خلافت اسلامى با امام باقر ( ع ) سخن میگوید.امام باقر درباره رهبرى رهبران بر حق و چگونگى اداره اجتماع اسلامى و اینكه رهبر یك اجتماع اسلامى باید چگونه باشد , سخن میگوید .اینها همه هشام را - كه فاقد آن صفات بوده است و غاصب آن مقام - بیش از پیش ناراحت میكند.بعضى نوشته اند كه : امام باقر را در دمشق به زندان افكند .و چون به او خبر میدهند كه زندانیان دمشق مرید و معتقد به امام ( ع ) شدهاند , امام را رها میكند و به شتاب روانه مدینه مینماید .و پیكى سریع , پیش از حركت امام از دمشق , میفرستد تا در آبادیها و شهرهاى سر راه همه جا علیه آنان ( امام باقر و امام صادق ع ) تبلیغ كنند تا بدین گونه ,مردم با آنان تماس نگیرند و تحت تأثیر گفتار و رفتارشان واقع نشوند .با این وصف امام ( ع ) در این سفر , از تماس با مردم - حتى مسیحیان - و روشن كردن آنان غفلت نمی ورزد .جالب توجه و قابل دقت و یادگیرى است كه امام محمد باقر ( ع ) وصیت میكند به فرزندش امام جعفر صادق ( ع ) كه مقدارى از مال او را وقف كند , تاپس از مرگش , تا ده سال در ایام حج و در منى محل اجتماع حاجیها براى سنگ انداختن به شیطان ( رمى جمرات ) و قربانى كردن براى او محفل عزا اقامه كنند .توجه به موضوع و تعیین مكان , اهمیت بسیار دارد .به گفته صاحب الغدیر - زنده یاد علامه امینى - این وصیت براى آن است كه اجتماع بزرگ اسلامى , در آن مكان مقدس با پیشواى حق و رهبر دین آشنا شود و راه ارشاد در پیش گیرد , و از دیگران ببرد و به این پیشوایان بپیوندد , و این نهایت حرص بر هدایت مردم است و نجات دادن آنها از چنگال ستم و گمراهى . شهادت امام باقر ( ع )حضرت امام محمد باقر ( ع ) 19 سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام زین العابدین ( ع ) زندگى كرد و در تمام این مدت به انجام دادن وظایف خطیر امامت , نشر و تبلیغ فرهنگ اسلامى , تعلیم شاگردان , رهبرى اصحاب و مردم , اجرا كردن سنتهاى جد بزرگوارش در میان خلق , متوجه كردن دستگاه غاصب حكومت به خط صحیح رهبرى و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعى و امام معصوم , كه تنها خلیفه راستین خدا و رسول ( ص ) در زمین است , پرداخت و لحظهاى از این وظیفه غفلت نفرمود .سرانجام در هفتم ذیحجه سال 114 هجرى در سن 57 سالگى در مدینه به وسیله هشام مسموم شد و چشم از جهان فروبست .پیكر مقدسش را در قبرستان بقیع - كنارپدر بزرگوارش - به خاك سپردند . زنان و فرزندانفرزندان آن حضرت را هفت نفر نوشته اند : ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق (ع ) و عبدالله كه مادرشان ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر بود .ابراهیم و عبیدالله كه از ام حكیم بودند و هر دو در زمان حیات پدر بزرگوارشان وفات كردند .على و زینب و ام سلمه كه از ام ولد بودن
mohammadjavad بازدید : 49 شنبه 15 تیر 1392 نظرات (0)
نام امام هفتم ما , موسى و لقب آن حضرت كاظم ( ع ) كنیه آن امام ابوالحسن و ابو ابراهیم است .شیعیان و دوستداران لقب باب الحوائج به آن حضرت داده اند .تولد امام موسى كاظم ( ع ) روز یكشنبه هفتم ماه صفر سال 128 هجرى در ابواء اتفاق افتاد. دوران امامت امام هفتم حضرت موسى بن جعفر ( ع )مقارن بود با سالهاى آخر خلافت منصور عباسى و در دوره خلافت هادى و سیزده سال از دوران خلافت هارون كه سخت ترین دوران عمر آن حضرت به شمار است .امام موسى كاظم ( ع ) از حدود 21 سالگى بر اثر وصیت پدر بزرگوار و امرخداوند متعال به مقام بلند امامت رسید , و زمان امامت آن حضرت سى و پنج سال و اندكى بود و مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بیشتر بوده است , البته غیراز حضرت ولى عصر ( عج ). برای مشاهده ی متن کامل به ادامه مطلب بروید صفات ظاهرى و باطنى و اخلاق آن حضرتحضرت كاظم ( ع ) داراى قامتى معتدل بود .صورتش نورانى و گندمگون و رنگ مویش سیاه و انبوه بود .بدن شریفش از زیادى عبادت ضعیف شد , ولى همچنان روحى قوى و قلبى تابناك داشت .امام كاظم به تصدیق همه مورخان , به زهد و عبادت بسیار معروف بوده است .موسى بن جعفر از عبادت و سخت كوشى به عبد صالح معروف و درسخاوت و بخشندگى مانند نیاكان بزرگوار خود بود.بدره هاى ( كیسه هاى ) سیصددینارى و چهارصد دینارى و دو هزار دینارى می آورد و بر ناتوانان و نیازمندان تقسیم میكرد .از حضرت موسى كاظم روایت شده است كه فرمود : پدرم ( امام صادق – ع-   )پیوسته من را به سخاوت داشتن و كرم كردم سفارش میكرد .امام ( ع ) با آن كرم و بزرگوارى و بخشندگى خود لباس خشن بر تن میكرد ,چنانكه نقل كرده اند : امام بسیار خشن پوش و روستایى لباس بود و این خودنشان دیگرى است از بلندى روح و صفاى باطن و بیاعتنایى آن امام به زرق و برقهاى گول زننده دنیا .امام موسى كاظم ( ع ) نسبت به زن و فرزندان و زیردستان بسیار با عاطفه ومهربان بود .همیشه در اندیشه فقرا و بیچارگان بود , و پنهان و آشكار به آنهاكمك میكرد .برخى از فقراى مدینه او را شناخته بودند اما بعضى - پس از تبعیدحضرت از مدینه به بغداد - به كرم و بزرگواریش پى بردند و آن وجود عزیز راشناختند .امام كاظم ( ع ) به تلاوت قرآن مجید انس زیادى داشت .قرآن را با صدایى حزین و خوش تلاوت میكرد .آن چنان كه مردم در اطراف خانه آن حضرت گرد می آمدند و از روى شوق و رقت گریه میكردند . بدخواهانى بودند كه آن حضرت و اجداد گرامیش را - روى در روى - بد میگفتند و سخنانى دور از ادب به زبان می راندند , ولى آن حضرت با بردبارى و شكیبایى با آنها روبرو میشد , و حتى گاهى با احسان آنها را به صلاح می آورد , و تنبیه می فرمود .تاریخ , برخى از این صحنه ها را در خود نگهداشته است .لقب كاظم از همین جا پیدا شد .كاظم یعنى : نگهدارنده و فروخورنده خشم .این رفتار در برابر كسى یا كسانى بوده كه از راه جهالت و نادانى یا به تحریك دشمنان به این كارهاى زشت و دور از ادب دست میزدند .رفتار حكیمانه و صبورانه آن حضرت ( ع ) كم كم , بر آنان حقانیت خاندان عصمت و اهل بیت ( ع ) را روشن میساخت , اما آنجا كه پاى گفتن كلمه حق - در برابر سلطان و خلیفه ستمگرى - پیش میآمد , امام كاظم ( ع ) میفرمود : قل الحق و لو كان فیه هلاكك یعنى : حق را بگو اگرچه آن حقگویى موجب هلاك تو باشد .ارزش والاى حق به اندازهاى است كه باید افراد در مقابل حفظ آن نابود شوند .در فروتنى - مانند صفات شایسته دیگر خود - نمونه بود .با فقرا می نشست و از بینوایان دلجویى می كرد .بنده را با آزاد مساوى میدانست و میفرمود همه , فرزندان آدم و آفریده هاى خداییم .از ابوحنیفه نقل شده است كه گفت : او را در كودكى دیدم و از او پرسشهایى كردم چنان پاسخ داد كه گویى از سرچشمه ولایت سیراب شده است .براستى امام موسى بن جعفر ( ع ) فقیهى دانا و توانا و متكلمى مقتدر و زبردست بود .محمد بن نعمان نیز میگوید : موسى بن جعفر را دریایى بی پایان دیدم كه میجوشید و میخروشید و بذرهاى دانش به هر سو می پراكند . امام ( ع ) در سنگر تعلیم حقایق و مبارزهنشر فقه جعفرى و اخلاق و تفسیر و كلام كه از زمان حضرت صادق ( ع ) و پیش از آن در زمان امام محمد باقر ( ع ) آغاز و عملى شده بود , در زمان حضرت امام موسى كاظم ( ع ) نیز به پیروى از سیره نیاكان بزرگوارش همچنان ادامه داشت ,تا مردم بیش از پیش به خط مستقیم امامت و حقایق مكتب جعفرى آشنا گردند , واین مشعل فروزان را از وراى اعصار و قرون به آیندگان برسانند .خلفاى عباسى بنا به روش ستمگرانه و زیاده روى در عیش و عشرت , همیشه درصدد نابودى بنى هاشم بودند تا اولاد على ( ع ) را با داشتن علم و سیادت ازصحنه سیاست و تعلیم و ارشاد كنار زنند , و دست آنها را از كارهاى كشور اسلامى كوتاه نمایند .اینان براى اجراء این مقصود پلید كارها كردند , از جمله : چندتن از شاگردان مكتب جعفرى را تشویق نمودند تا مكتبى در برابر مكتب جعفرى ایجاد كنند و به حمایتشان پرداختند .بدین طریق مذاهب حنفى , مالكى , حنبلى و شافعى هر كدام با راه و روش خاص فقهى پایه ریزى شد .حكومتهاى وقت و بعد ازآن - براى دست یابى به قدرت - از این مذهبها پشتیبانى كرده و اختلاف آنها را بر وفق مراد و مقصود خود دانسته اند. در سالهاى آخر خلافت منصور دوانیقى كه مصادف با نخستین سالهاى امامت حضرت موسى بن جعفر ( ع ) بود بسیارى از سادات شورشى - كه نوعا از عالمان وشجاعان و متقیان و حق طلبان اهل بیت پیامبر ( ص ) بودند و با امامان نسبت نزدیك داشتند - شهید شدند .این بزرگان براى دفع ستم و نشر منشور عدالت وامر به معروف و نهى از منكر , به پا میخاستند و سرانجام با اهداء جان خویش ,به جوهر اصلى تعالیم اسلام جان میدادند , و جانهاى خفته را بیدار میكردند .طلوعها و غروبها را در آبادیهاى اسلامى به رنگ ارغوانى درمیآوردند و بر در و دیوار شهرها نقش جاوید مینگاشتند و بانگ اذان مؤذنان را بر مأ ذنه هاى مساجد اسلام شعله ور میساختند .  در مدینه از كارگزاران مهدى عباسى فرزند منصور دوانیقى در عمل , همان رفتار زشت دودمان سیاه بنى امیه را پیش گرفتند , و نسبت به آل على ( ع) آنچه توانستند بدرفتارى كردند .داستان دردناك فخ در زمان هادى عباسى پیش آمد .علت بروز این واقعه این بود كه حسین بن على بن عابد از اولادحضرت امام حسن ( ع ) كه از افتخارات سادات حسنى و از بزرگان علماى مدینه و رئیس قوم بود , به یارى عده اى از سادات و شیعیان در برابر بیدادگرى عبدالعزیز عمرى كه مسلط بر مدینه شده بود , قیام كردند و با شجاعت و رشادت خاص در سرزمین فخ عده زیادى از مخالفان را كشتند , سرانجام دشمنان دژخیم این سادات شجاع را در تنگناى محاصره قرار دادند و به قتل رساندند وعده اى را نیز اسیر كردند .مسعودى می نویسد : بدنهایى كه در بیابان ماند طعمه درندگان صحرا گردید .سیاهكاری هاى بنى عباس منحصر به این واقعه نبود .این خلفاى ستمگر صدها سید را زیر دیوارهاى و میان ستونها گچ گرفتند , و صدها تن را نیز در تاریكى زندانها حبس كردند و به قتل رساندند .عجب آنكه این همه جنایتها را زیرپوشش اسلامى و به منظور فروخواباندن فتنه انجام میدادند.  حضرت موسى بن جعفر ( ع ) را هرگز در چنین وضعى و با دیدن و شنیدن آن همه مناظر دردناك و ظلم هاى بسیار , آرامشى نبود .امام به روشنى میدید كه خلفاى ستمگر در پى تباه كردن و از بین بردن اصول اسلامى و انسانیاند .امام كاظم ( ع )سالها مورد اذیت و آزار و تعقیب و زجر بود , و در مدتى كه از 4 سال تا 14سال نوشته اند تحت نظر و در تبعید و زندانها و تك سلولها و سیاهی چالهاى بغداد- در غل و زنجیر - به سر میبرد .امام موسى بن جعفر ( ع ) بی آنكه - در مراقبت از دستگاه جبار هارونى -بیمى بدل راه دهد به خاندان و بازماندگان سادات رسیدگى میكرد و از گردآورى وحفظ آنان و جهت دادن به بقایاى آنان غفلت نداشت .آن زمان كه امام ( ع )در مدینه بود , هارون كسانى را بر حضرت گماشته بود تا از آنچه در گوشه وكنار خانه امام ( ع ) میگذرد , وى را آگاه كنند .هارون از محبوبیت بسیار ومعنویت نافذ امام ( ع ) سخت بیمناك بود .چنانكه نوشته اند كه هارون , درباره امام موسى بن جعفر ( ع ) میگفت : می ترسم فتنه اى بر پا كند كه خونها ریخته شود و پیداست كه این قیامهاى مقدس را كه سادات علوى و شیعیان خاص رهبرى میكردند و گاه خود در متن آن قیامها و اقدامهاى شجاعانه بودند از نظردستگاه حاكم غرق در عیش و تنعم به ناحق فتنه نامیده می شد .از سوى دیگر این بیان هارون نشانگر آن است كه امام ( ع ) لحظهاى از رفع ظلم و واژگون كردن دستگاه جباران غافل نبوده است .وقتى مهدى عباسى به امام ( ع ) میگوید : آیا من را از خروج خویش در ایمنى قرار می دهى نشانگر هراسى است كه دستگاه ستمگر عباسى از امام ( ع ) و یاران و شیعیانش داشته است .به راستى نفوذ معنوى امام موسى ( ع ) در دستگاه حاكم به حدى بود كه كسانى مانند على بن یقطین صدراعظم ( وزیر ) دولت عباسى , از دوستداران حضرت موسى بن جعفر ( ع ) بودند و به دستورات حضرت عمل میكردند .سخن چینان دستگاه از على بن یقطین در نزد هارون سخنها گفته و بدگویی هاكرده بودند , ولى امام ( ع ) به وى دستور فرمود با روش ماهران و تاكتیك خاص اغفالگرانه ( تقیه ) كه در مواردى , براى رد گمى حیله هاى دشمن ضرورى و شكلى ازمبارزه پنهانى است , در دستگاه هارون بماند و به كمك شیعیان و هواخواهان آل على ( ع ) و تزویج مذهب و پیشرفت كار اصحاب حق , همچنان پاى فشارد – بی آنكه دشمن خونخوار را از این امر آگاهى حاصل شود - . سرانجام بدگوییهایى كه اطرافیان از امام كاظم ( ع ) كردند در وجود هارون كارگر افتاد و در سفرى كه در سال 179 ه  به حج رفت , بیش از پیش به عظمت معنوى امام ( ع ) و احترام خاصى كه مردم براى امام موسى الكاظم ( ع ) قائل بودند پى برد .هارون سخت از این جهت , نگران شد .وقتى به مدینه آمد و قبر آن و قبر منور پیامبر اكرم ( ص ) را زیارت كرد , تصمیم بر جلب و دستگیرى امام ( ع ) یعنى فرزند پیامبر گرفت .هارون صاحب قصرهاى افسانه اى در سواحل دجله , و دارنده امپراطورى پهناور اسلامى كه آفتاب می گفت بتاب كه هر كجا بتابى كشور اسلامى و قلمرو من است آورند , دستور داد چند كجاوه با كجاوه امام ( ع ) بستند و بعضى را نابهنگام و از راههاى دیگر ببرند , تا مردم ندانند كه امام ( ع ) را به كجا و با كدام كسان بردند , تا یأس بر مردمان چیره شود و به نبودن رهبر حقیقى خویش خو گیرند و سر به شورش و بلوا برندارند و از تبعیدگاه امام ( ع ) بیخبر بمانند .و این همه بازگو كننده بیم و هراس دستگاه بود , از امام ( ع ) و از یارانى كه - گمان میكرد - همیشه امام ( ع ) آماده خدمت دارد میترسید , این یاران با وفا - در چنین هنگامى – شمشیرها برافرازند و امام خود را به مدینه بازگردانند .این بود كه با خارج كردن دو كجاوه از دو دروازه شهر , این امكان را از طرفداران آن حضرت گرفت و كار تبعید امام ( ع ) را فریبكارانه و با احتیاط انجام داد .بارى , هارون , امام موسى كاظم ( ع ) را  با چنین احتیاطها و مراقبتهایى از مدینه تبعید كرد.هارون , ابتدا دستور داد امام هفتم ( ع ) را با غل و زنجیر به بصره ببرند و به عیسى بن جعفر بن منصور كه حاكم بصره بود , نوشت , یك سال حضرت امام كاظم ( ع ) را زندانى كند , پس از یك سال والى بصره را به قتل امام ( ع )مأمور كرد .عیسى از انجام دادن این قتل عذر خواست.هارون امام را به بغدادمنتقل كرد و به فضل بن ربیع سپرد .مدتى حضرت كاظم ( ع ) در زندان فضل بود .در این مدت و در این زندان امام ( ع ) پیوسته به عبادت و راز و نیاز باخداوند متعال مشغول بود . هارون , فصل را مأمور قتل امام ( ع ) كرد ولى فضل هم از این كار كناره جست.بارى , چندین سال امام ( ع ) از این زندان به آن زندان انتقال می یافت .در زندانهاى تاریك و سیاه چاله هاى دهشتناك , امام بزرگوار ما با محبوب و معشوق حقیقى خود ( الله ) راز و نیاز میكرد و خداوند متعال را بر این توفیق عبادت كه نصیب وى شده است سپاسگزارى می نمود .عاقب آن امام بزرگوار در سال 183 هجرى در سن 55 سالگى به دست مردى ستمكار به نام سندى بن شاهك و به دستور هارون مسموم و شهید شد .شگفت آنكه , هارون با توجه به شخصیت والاى موسى بن جعفر ( ع ) پس ازدرگذشت و شهادت امام نیز اصرار داشت تا مردم این خلاف حقیقت را بپذیرند كه حضرت موسى بن جعفر ( ع ) مسموم نشده بلكه به مرگ طبیعى از دنیا رفته است ,اما حقیقت هرگز پنهان نمی ماند .بدن مطهر آن امام بزرگوار را در مقابر قریش - در نزدیكى بغداد - به خاك سپردند .از آن زمان آن آرامگاه عظمت و جلال پیدا كرد , و مورد توجه خاص واقع گردید , و شهر كاظمین از آن روز بنا شد و روى به آبادى گذاشت .زنان و فرزندان حضرت موسى بن جعفر ( ع ) تعداد زوجات حضرت موسى بن جعفر ( ع ) روشن نیست .بیشتر آنها از كنیزان بودند كه اسیر شده و حضرت موسى كاطم ( ع ) آنها را می خریدند و آزاد كرده یا عقد می بستند.نخستین زوجه آن حضرت تكتم یا حمیده یا نجمه داراى تقوا و فضیلت بوده و زنى بسیار عفیفه و بزرگوار و مادر امام هشتم شیعیان حضرت رضا ( ع ) است .فرزندان حضرت موسى بن جعفر را 37 تن نوشته اند : 19 پسر و 18 دختر كه ارشد آنها حضرت على بن موسى الرضا ( ع ) وصى و امام بعد از آن امام بزرگوار بوده است .حضرت احمد بن موسى ( شاهچراغ ) كه در شیراز مدفون است .حضرت محمد بن موسى نیز كه در شیراز مدفون است .حضرت حمزه بن موسى كه در رى مدفون میباشد .از دختران آن حضرت , حضرت فاطمه معصومه در قم مدفون است , و قبه و بارگاهى با عظمت دارد.سایر اولاد و سادات موسوى هریك مشعل دار علم و تقوا در زمان خود بوده اند , كه در گوشه و كنار ایران و كشورهاى اسلامى پراكنده شده ,و در همانجا مدفون گردیدهاند , روحشان شاد باد.صفات و سجایاى حضرت موسى بن جعفر ( ع )موسى بن جعفر ( ع ) به جرم حقگویى و به جرم ایمان و تقوا و علاقه مردم زندانى شد .حضرت موسى بن جعفر را به جرم فضیلت و اینكه از هارون الرشید درهمه صفات و سجایا و فضائل معنوى برتر بود به زندان انداختند .شیخ مفید درباره آن حضرت میگوید : او عابدترین و فقیه ترین و بخشنده ترین و بزرگ منش ترین مردم زمان خود بود , زیاد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت .این جمله را زیاد تكرار میكرد : اللهم انى أ شأ لك الراحة عند الموت و العفوعند الحساب ( خداوندا در آن زمان كه مرگ به سراغم آید راحت و در آن هنگام كه در برابر حساب اعمال حاضرم كنى عفو را به من ارزانى دار ). امام موسى بن جعفر ( ع ) بسیار به سراغ فقرا می رفت .شبها در ظرفى پول و آرد و خرما می ریخت و به وسایلى به فقراى مدینه میرساند , در حالى كه آنها نمی دانستند ازناحیه كسى است .هیچكس مثل او حافظ قرآن نبود , با آواز خوشى قرآن میخواند ,قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعى به دل میداد , شنوندگان از شنیدن قرآنش می گریستند , مردم مدینه به او لقب زین المجتهدین داده بودند .مردم مدینه روزى كه از رفتن امام خود به عراق آگاه شدند , شور و ولوله و غوغایى عجیب كردند.آن روزها فقراى مدینه دانستند چه كسى شبها و روزها براى دلجویى به خانه آنها میآمده است.----------------------------------------------------
mohammadjavad بازدید : 56 شنبه 15 تیر 1392 نظرات (0)
امام رضا ( ع ) در روز جمعه ، یا پنج شنبه 11ذی حجه یا ذی قعده یا ربیع الاول سال 153یا 148هجری در شهر مدینه پا به دنیا گذاشت . بنابر این تولد آن حضرت مصادف با سال وفات امام صادق ( ع ) بوده یا پنج سال پس از در گذشت آن حضرت رخ داده است .همچنین وفات آن حضرت در روز جمعه یا دوشینه آخر صفر یا  17یا21 ماه مبارک رمضان یا 18جمادی الاولی یا 23ذی قعده یا آخر همین ماه در سال203 یا 206 یا 202 هجری اتفاق افتاده است . شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا گویدقول صحیح آن است که امام رضا ( ع )در 21رمضان ، در روز جمعه سال 203 هجری درگذشته است . وفات آن حضرت در سال 203در طوس و در یکی از روستاهای نوقان بهنام سناآباد اتفاق افتاد . برای مشاهده ی متن کامل به ادامه مطلب برویدبا تاریخ های مختلفی که نقل شد ، عمر آن حضرت  48 یا  47 یا 50 یا  51 سال و 49 یا 79روز یا 9 ماه یا 6 ماه و 10روز بوده است ، اما برخی که سن آن حضرت را 55 یا 52 یا 49سال دانسته اند ، سخنشان با هیچ یک از اقوال و روایات ، منطبق نیست و ظاهرا تسامح آنان از اینجا نشأت گرفته که سال ناقص را به عنوان یکسال کامل حساب کرده اند . از جمله این اقوال شگفت آور سخن شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا است که گفته است : میلاد امام رضا (ع ) در 11ربیع الاول سال 153و فاتوی در 21رمضان سال 203بوده و با این حساب آن حضرت 49سال و شش ماه در این جهان زیسته است . مطابق آنچه صدوق نقل کرده ، عمر آن حضرت پنجاه سال و شش ماه و ده روز میشود و منشاء این اشتباه را باید عدم دقت در جمع و تفریق اعداد دانست شیخ مفید نیز مرتکب این اشتباه شده است و ما در حواشیهای خود بر کتاب المجالس السنیه متذکر این خطا شده ایم.بنابر گفته مولف مطالب السؤول ، امام رضا ( ع ) 24سال وچند ماه بنابر قول ابن خشاب 24سال و 10ماه از عمر خویش را با پدرش به سر برد . لکن مطابق آنچه گفته شد ، عمر آن حضرت در روز وفات پدرش 35 سال یا 29سال و دو ماه بوده و پس از درگذشت پدرش چنانکه در مطالب السؤول نیز آمده ، 25سال زیسته است و نیز مطابق آنچه قبلا گفته شد آن حضرت پس از پدرش بیست سال در جهان زندگی کرد . چنانکه شیخ مفید نیز در اشارد همین قول را گفته است . برخی نیز این مدت را بیست سال و دو ماه ، یا بیست سال و نه ماه ، یا بیست سال و چهار ماه ، یا بیست و یکسال و 11ماه ذکر کرده اند که این مدت ، روزگار امامت و خلافت آن حضرت به شمار است . در طول این مدت آن حضرت دنباله حکومت هارون رشید را که ده سال و بیست و پنج روزبود درک کرد . سپس امین از سلطنت خلع شد و عمویش ابراهیم بن مهدی برای مدت بیست و چهار روز به سلطنت نشست . آنگاه دوباره امین بر او خروج کرد و برای وی از مردم بیعت گرفته شد و یکسال و هفت ماه حکومت کرد ولی به دست طاهر بن حسین کشته شد . سپس عبد الله بن هارون ، مامون ، به خلافت تکیه زد و بیست سال حکومت کرد . امام رضا ( ع ) پس از گذشت پنج یا هشت سال از خلافت مأمون به شهادت رسید . مادر امام رضا ( ع )در مطالب السؤول گفته شده است که : مادر آن حضرت کنیزی بود که خیزران مرسی نام داشت . برخی نام وی را شقراء نوبیه ، ذکر کرده اند که اروی ، اسم او و شقراء لقب وی بوده است .طبرسی در اعلام الوری گوید : مادرش کنیزی بود به نام نجمه که به وی ام البنین می گفتند . برخی نام مادر آن حضرت را سکن نوبیه و تکتم نیز گفته اند . حاکم ابو علی گوید :  از جمله شواهدی که دلالت دارد نام مادر امام رضا ( ع ) تکتم بود ، سخن شاعری است که در مدح آن حضرت فرموده است : و اجدادا علی المعظم رهظا الا ان خیر الناس نفسا و والدا و اتتنا به للعلم و الحلم ثامنا اماما یودی حجة الله تکتم ابو بکر گوید : عده ای این شعر را به عموی ابو ابراهیم بن عباس منسوب ساخته اند و من آن را روایت نمی کنم و روایت و سماع این شعر برای من واقع نشده بنابراین نه آن را اثبات می کنم و نه ابطال .وی همچنین گوید : تکتم از اسامی زنان عرب است و در اشعار بسیاری به کار رفته است . از جمله در این بیت : " طاف الخیالان فزا دا سقما خیال تکنی و خیال تکتما " فیروز آبادی نیز بر این اظهار نظر صحه گذارده و گفته است : تکنی و تکتم به صورت مجهول ، هر یک از نامهای زنان است . کنیه آن حضرتکنیه آن حضرت را ابوالحسن و نیز ابوالحسن ثانی خوانده اند . ابو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین روایتی نقل کرده و مبنی بر آن که کنیه آن حضرت ، ابو بکر بوده است . وی به سند خود از عیسی بن مهران از ابوصلت هروی نقل کرده است که گفت : روزی مأمون از من پرسشی کرد . گفتم : ابو بکر در این باره چنین و چنان گفته است . مأمون پرسید : کدام ابو بکر ؟ ابو بکر ما یا ابو بکر اهل سنت ؟ گفتم ابوبکر ما . پس عیسی از ابوصلب پرسید : ابو بکر شما کیست ؟ پاسخ داد : علی بن موسی الرضاست که بدین کنیه خوانده می شود . لقب آن حضرتدر کتاب مطالب السؤول در این باره آمده است : القاب آن حضرت عبارت است از رضا، صابر ، رضی و وفی ، که مشهورترین آنها رضاست . در فصول المهمة نیز مشابه این مطلب آمده با این تقاوت که در آنجا به جای القاب رضی و وفی ، زکی و ولی یاد شده است . در مناقب ابن شهر آشوب گفته شده است : احمد بزنطی گوید : بدان جهت آن حضرت را رضا نامیدند که او از خدا در آسمانش رضا بود و برای پیامبر و ائمه در زمین رضا بود . و نیز گفته اند چون مخالف وموافق گرد آن حضرت بودند وی را رضا نامیدند . همچنین گفته اند : چون مأمون بدان حضرت ، رضایت داد وی را رضا گفتند . سیره اخلاقی امام رضا( ع )حلم: در شناخت‏حلم آن حضرت، شفاعت وى در نزد و مامون در حق جلودى کافى است جلودى کسى بود که به امر هارون رشید به مدینه رهسپار شد تا لباس زنان آل ابو طالب را بگیرد و بر تن هیچ یک از آنان جز یک جامه نگذارد.وى همچنین بر بیعت مردم با امام رضا (ع) انتقاد کرد. پس مامون او را به حبس افکند و بعد از آن که پیش از وى دو تن را کشته بود او را خواست. امام رضا (ع) به مامون گفت: اى امیر مؤمنان! این پیرمرد را به من ببخش!جلودى گمان برد که آن حضرت مى‏خواهد از وى انتقام گیرد. پس مامون را سوگند داد که سخن امام رضا (ع) را نپذیرد مامون هم گفت: به خدا شفاعت او را درباره تو نمى‏پذیرم و دستور داد گردنش را بزنند. تواضع: ابراهیم بن عباس روایت مى‏کند که چون امام رضا (ع) تنها بود و براى او غذا مى‏آوردند آن حضرت غلامان و خادمان و حتى دربان و نگهبان را بر سر سفره‏اش مى‏نشاند و با آنها غذا مى‏خورد. همچنین از یاسر خادم نقل شده است که گفت: چون آن حضرت تنها مى‏شد همه خادمان و چاکران خود را جمع مى‏کرد، از بزرگ و کوچک، و با آنان سخن مى‏گفت. او به آنان انس مى‏گرفت و آنان با او. کلینى در کافى به سند خود از مردى بلخى روایت مى‏کند که گفت: با امام رضا (ع) در سفر به خراسان همراه بودم. پس روزى خواستار غذا شد و خادمان سیه چرده خود را نیز بر سفره خود نشاند یکى از یارانش به او عرض کرد: اى کاش غذاى اینان را جدا مى‏کردى. فرمود: پروردگار تبارک و تعالى یکى است و مادر و پدر هم یکى. و پاداشها بسته به اعمال و کردارهاست. اخلاق نیکو:ابراهیم بن عباس در مورد صفات  امام رضا (ع)  می فرماید : امام رضا (ع) با سخن هرگز به هیچ کس جفا نکرد و کلام کسى را نبرید تا مگر شخص از گفتن باز ایستد. و حاجتى را که مى‏توانست ‏برآورده سازد رد نمى‏کرد. پاهایش را دراز نمى‏کرد و هرگز روبه‏روى کسى که نشسته بود، تکیه نمى‏داد و هیچ کس از غلامان و خادمان خود را دشنام نمى‏داد. هرگز آب دهان بر زمین نمى‏افکند و در خنده‏اش قهقهه نمى‏زد بلکه تبسم مى‏نمود. کلینى در کافى به سند خود نقل کرده است که مهمانى براى امام رضا (ع) رسید. امام شب در کنار مهمان نشسته بود و با وى سخن مى‏گفت که ناگهان وضع چراغ تغییر کرد. مرد مهمان دستش را دراز کرد تا چراغ را درست کند ولى امام او را از این کار بازداشت و خود به درست کردن چراغ پرداخت و کار آن را راست کرد. سپس فرمود: ما قومى هستیم که میهمانان خود را به کار نمى‏گیریم. همچنین در کافى به سند خود از یاسر و نادر خادمان امام رضا (ع) نقل شده است گفتند: ابو الحسن، صلوات الله علیه، به ما فرمود: اگر من بالاى سرتان بودم و شما خواستید از جا برخیزید، در حالى که غذا مى‏خورید برنخیزید تا از خوردن دست‏بکشید و بسیار اتفاق مى‏افتاد که امام بعضى از ما را صدا مى‏زد و چون به ایشان گفته مى‏شد آنان در حال خوردن هستند، مى‏فرمود: بگذاریدشان تا از خوردن دست‏بکشند. کرم و سخاوت: در مناقب از یعقوب بن اسحاق نوبختى نقل شده است که گفت: مردى به ابو الحسن رضا (ع) برخورد کرد و گفت: به قدر مردانگى‏ات بر من ببخش. امام گفت: به این مقدار ندارم. مرد گفت: به قدر مردانگى خودم ببخش. امام فرمود: این قدر دارم. سپس فرمود: اى غلام دویست دینار به او بده. همچنین در مناقب از یعقوب بن اسحاق نوبختى نقل شده است که امام رضا (ع ) تمام ثروت خود را در روز عرفه تقسیم نمود. پس فضل بن سهل به وى گفت: این ضرر است. امام فرمود: بل سود و بهره است. چیزى را که پاداش و کرامت ‏بدان تعلق مى‏گیرد ضرر محسوب مکن. کلینى در کافى به سند خود از الیسع بن حمزه نقل کرده است که گفت: در مجلس ابو الحسن رضا (ع) بودم. مردم بسیارى به گرد آن حضرت حلقه زده بودند و از وى درباره حلال و حرام پرسش مى‏کردند که ناگهان مردى بلند قامت و گندمگون داخل شد و گفت: السلام علیک یا بن رسول الله. من یکى از دوست داران تو و پدران و نیاکان تو هستم، من از حج‏ باز مى‏گردم و خرجى خود را گم کرده‏ام و با آنچه همراه من است نمى‏توانم به یک منزل هم برسم، پس اگر صلاح بدانى که مرا به دیارم روانه کنى که براى خدا بر من نعمتى داده‏اى و اگر به شهرم رسیدم آنچه از تو گرفته‏ام به صدقه مى‏دهم.امام (ع) به او فرمود: بنشین خدا تو را رحمت کند. آنگاه دوباره با مردم به گفت و گو پرداخت تا آنان پراکنده شدند و تنها سلیمان جعفرى و خیثمه و من مانده بودیم پس امام فرمود: اجازه مى‏دهید داخل شوم سلیمان گفت: خداوند فرمان تو را مقدم داشت. پس امام برخاست و به اتاقش رفت و لختى درنگ کرد و سپس بازگشت و در را باز کرد و دستش را از بالاى در بیرون آورد و پرسید: آن خراسانى کجاست؟ پاسخ داد: من اینجایم. فرمود: این دویست دینار را برگیر و در مخارجت از آن استفاده کن و بدان تبرک جو و آن را از جانب من به صدقه بده. اکنون برو که نه من تو را ببینم و نه تو مرا . مرد بیرون رفت. سلیمان به آن حضرت عرض کرد: دایت‏شوم بخشش بزرگى کردى و رحمت آوردى، پس چرا چهره از او پوشاندى؟فرمود: از ترس آن که مبادا خوارى خواهش را در چهره او ببینم. مگر این سخن رسول خدا را نشنیدى که مى‏گوید: آن که به نهان نکویى آورد با هفتاد حج‏برابرى مى‏کند و آن که پلیدى و زشتى را اشاعه مى‏دهد، مخذول و خوار است و کسى که در نهان گناه کند، آمرزیده است. آیا سخن اول را نشنیده‏اى که مى‏گوید: متى آته لا طلب حاجة رجعت الى اهلى و وجهى بمائه (1 )فراوانى صدقات: ابراهیم بن عباس می فرماید: امام رضا (ع) بسیار نکویى مى‏کرد و در نهان صدقه مى‏داد و بیشتر این عمل را در شبهاى تاریک به انجام مى‏رساند.
mohammadjavad بازدید : 36 شنبه 15 تیر 1392 نظرات (0)
 امام نهم شیعیان حضرت جواد ( ع ) در سال 195 هجرى در مدینه ولادت یافت .نامش محمد معروف به جواد و تقى است.القاب دیگرى مانند : رضى و مقتى نیز داشته , ولى تقى از همه معروفتر میباشد.مادر گرامیاش سبیكه یا خیزران است كه این هر دو نام در تاریخ زندگى آن حضرت ثبت است.امام محمد تقى ( ع ) هنگام وفات پدر حدود 8 ساله بود.پس از شهادت جانگداز حضرت رضا علیه السلام در اواخر ماه صفر سال 203 ه مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأ ئمه ( ع ) انتقال یافت .مأمون خلیفه عباسى كه همچون سایر خلفاى بنى عباس از پیشرفت معنوى ونفوذ باطنى امامان معصوم و گسترش فضایل آنها در بین مردم هراس داشت , سعى كرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خویش قرار دهد .از اینجا بود كه مأمون نخستین كارى كه كرد , دختر خویش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد ( ع ) درآورد , تا مراقبى دایمى و از درون خانه برامام گمارده باشد . برای مشاهده ی متن کامل به ادامه مطلب برویدرنجهاى دایمى كه امام جواد ( ع ) از ناحیه این مأمور خانگى برده است , در تاریخ معروف است .از روشهایى كه مأمون در مورد حضرت رضا ( ع ) به كار می بست , تشكیل مجالس بحث و مناظره بود .مأمون و بعد معتصم عباسى می خواستند از این راه -به گمان باطل خود - امام ( ع ) را در تنگنا قرار دهند .در مورد فرزندش حضرت جواد ( ع ) نیز چنین روشى را به كار بستند .به خصوص كه در آغاز امامت هنوز سنى از عمر امام جواد ( ع ) نگذشته بود .مأمون نمیدانست كه مقام ولایت وامامت كه موهبتى است الهى , بستگى به كمى و زیادى سالهاى عمر ندارد .بارى , حضرت جواد ( ع ) با عمر كوتاه خود كه همچون نوگل بهاران زودگذربود , و در دورهاى كه فرقه هاى مختلف اسلامى و غیر اسلامى میدان رشد و نمو یافته بودند و دانشمندان بزرگى در این دوران , زندگى میكردند و علوم و فنون سایرملتها پیشرفت نموده و كتابهاى زیادى به زبان عربى ترجمه و در دسترس قرارگرفته بود , با كمى سن وارد بحثهاى علمى گردید و با سرمایه خدایى امامت كه ازسرچشمه ولایت مطلقه و الهام ربانى مایه ور بود , احكام اسلامى را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعلیم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسیارى پاسخ گفت .براى نمونه , یكى از مناظرههاى ( = احتجاجات ) حضرت امام محمدتقى ( ع )را در زیر نقل می كنیم : عیاشى در تفسیر خود از ذرقان كه همنشین و دوست احمد بن ابى دؤاد بود ,نقل میكند كه ذرقان گفت : روزى دوستش ( ابن ابى دؤاد ) از دربار معتصم عباسى به نظر رسید .گفتم : چه شده است كه امروزاین چنین ناراحتى ؟ گفت : در حضور خلیفه و ابوجعفر فرزند على بن موسى الرضا جریانى پیش آمد كه مایه شرمسارى و خوارى ما گردید .گفتم : چگونه ؟ گفت : سارقى را به حضور خلیفه آورده بودند كه سرقتش آشكار و دزد اقرار به دزدى كرده بود .خلیفه طریقه اجراى حد و قصاص را پرسید .عده اى از فقها حاضر بودند ,خلیفه دستور داد بقیه فقیهان را نیز حاضر كردند , و محمد بن على الرضا را هم خواست .خلیفه از ما پرسید : حد اسلامى چگونه باید جارى شود ؟ من گفتم : از مچ دست باید قطع گردد .خلیفه گفت : به چه دلیل ؟ گفتم : به دلیل آنكه دست شامل انگشتان و كف دست تا مچ دست است , و در قرآن كریم در آیه تیمم آمده است : فامسحوا بوجوهكم و ایدیكم .بسیارى از فقیهان حاضر در جلسه گفته من را تصدیق كردند .یك دسته از علماء گفتند : باید دست را از مرفق برید .خلیفه پرسید : به چه دلیل ؟ گفتند : به دلیل آیه وضو كه در قرآن كریم آمده است : ... و ایدیكم الى المرافق .و این آیه نشان میدهد كه دست دزد را باید از مرفق برید .دسته دیگر گفتند : دست را از شانه باید برید چون دست شامل تمام این اجزاء میشود .و چون بحث و اختلاف پیش آمد , خلیفه روى به حضرت ابوجعفر محمد بن على كرد و گفت : یا اباجعفر , شما در این مسئله چه میگویید ؟ آن حضرت فرمود : علماى شما در این باره سخن گفتند .من را از بیان مطلب معذور بدار .خلیفه گفت : به خدا سوگند كه شما هم باید نظر خود را بیان كنید .حضرت جواد فرمود : اكنون كه من را سوگند میدهى پاسخ آن را میگویم .این مطالبى كه علماى اهل سنت درباره حد دزدى بیان كردند خطاست .حد صحیح اسلامى آن است كه باید انگشتان دست را غیر از انگشت ابهام قطع كرد .خلیفه پرسید : چرا ؟ امام ( ع ) فرمود : زیرا رسول الله ( ص ) فرموده است سجود باید بر هفت عضو از بدن انجام شود : پیشانى , دو كف دست , دو سر زانو , دو انگشت ابهام پا , و اگر دست را از شانه یا مرفق یا مچ قطع كنند براى سجده حق تعالى محلى باقى نمیماند , و در قرآن كریم آمده است و ان المساجد لله ... سجدهگاه هااز آن خداست , پس كسى نباید آنها را ببرد .معتصم از این حكم الهى و منطقى بسیار مسرور شد , و آن را تصدیق كرد و  امرنمود انگشتان دزد را برابر حكم حضرت جواد ( ع ) قطع كردند .ذرقان میگوید : ابن ابى دؤاد سخت پریشان شده بود , كه چرا نظر او در محضرخلیفه رد شده است .سه روز پس از این جریان نزد معتصم رفت و گفت : یا امیرالمؤمنین , آمده ام تو را نصیحتى كنم و این نصحیت را به شكرانه محبتى كه نسبت به ما دارى میگویم .معتصم گفت : بگو .ابن ابى دؤاد گفت : وقتى مجلسى از فقها و علما تشكیل میدهى تا یك مسئله یا مسائلى را در آنجا مطرح كنى , همه بزرگان كشورى و لشكرى حاضر هستند , حتى خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهایى كه در حضور تو میشود هستند , و چون می بینند كه رأى علماى بزرگ تو در برابر رأى محمد بن على الجواد ارزشى ندارد , كم كم مردم به آن حضرت توجه میكنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل على منتقل میگردد , و پایه هاى قدرت و شوكت تو متزلزل میگردد .این بدگویى و اندرز غرآلود در وجود معتصم كار كرد و از آن روز در صدد برآمد این مشعل نورانى و این سرچشمه دانش و فضیلت را خاموش سازد .این روش را - قبل از معتصم - مأمون نیز در مورد حضرت جوادالأ ئمه ( ع )به كار می برد , چنانكه در آغاز امامت امام نهم , مأ مون دوباره دست به تشكیل مجالس مناظره زد و از جمله از یحیى بن اكثم كه قاضى بزرگ دربار وى بود , خواست تا از امام ( ع ) پرسشهایى كند , شاید بتواند از این راه به موقعیت امام ( ع ) ضربتى وارد كند .اما نشد , و اما از همه این مناظرات سربلنددرآمد .روزى از آنجا كه یحیى بن اكثم به اشاره مأمون می خواست پرسشهاى خودرا مطرح سازد مأمون نیز موافقت كرد , و امام جواد ( ع ) و همه بزرگان ودانشمندان را در مجلس حاضر كرد .مأمون نسبت به حضرت امام محمد تقى ( ع ) احترام بسیار كرد و آنگاه از یحیى خواست آنچه میخواهد بپرسد .یحیى كه پیرمردى سالمند بود , پس از اجازه مأمون و حضرت جواد ( ع )گفت : اجازه میفرمایى مسأ له اى از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود : آنچه دلت میخواهد بپرس .یحیى به اكثم پرسید : اگر كسى در حال احرام قتل صید كرد چه باید بكند ؟ حضرت جواد ( ع ) فرمود : آیا قاتل صید محل بوده یا محرم ؟ عالم بوده یاجاهل ؟ به عمد صید كرده یا خطا ؟ محرم آزاد بوده یا بنده ؟ صغیر بوده یا كبیر ؟ اول قتل او بوده یا صیاد بوده و كارش صید بوده ؟ آیا حیوانى را كه كشته است صید تمام بوده یا بچه صید ؟ آیا در این قتل پشیمان شده یا نه ؟ آیا این عمل درشب بوده یا روز ؟ احرام محرم براى عمره بوده یا احرام حج ؟ یحیى دچار حیرت عجیبى شد .نمیدانست چگونه جواب گوید .سر به زیرانداخت و عرق خجالت بر سر و رویش نشست .درباریان به یكدیگر نگاه میكردند .مأمون نیز كه سخت آشفته حال شده بود در میان سكوتى كه بر مجلس حكمفرما بود ,روى به بنى عباس و اطرافیان كرد و گفت : - دیدید و ابوجعفر محمد بن على الرضا را شناختید ؟ سپس بحث را تغییر داد تا از حیرت حاضران بكاهد.بارى , موقعیت امام جواد ( ع ) پس از این مناظرات بیشتر استوار شد .امام جواد ( ع ) در مدت 17 سال دوران امامت به نشر و تعلیم حقایق اسلام پرداخت , و شاگردان و اصحاب برجستهاى داشت كه : هریك خود قلهاى بودند ازقله هاى فرهنگ و معارف اسلامى مانند : ابن ابى عمیر بغدادى , ابوجعفر محمد بن سنان زاهرى , احمد بن ابى نصربزنطى كوفى , ابوتمام حبیب اوس طائى , شاعر شیعى مشهور , ابوالحسن على بن مهزیار اهوازى و فضل بن شاذان نیشابورى كه در قرن سوم هجرى میزیسته اند .اینان نیز ( همچنان كه امام بزرگوارشان همیشه تحت نظر بود ) هركدام به گونهاى مورد تعقیب و گرفتارى بودند .فضل بن شاذان را از نیشابور بیرون كردند .عبدالله بن طاهر چنین كرد و سپس كتب او را تفتیش كرد و چون مطالب آن كتابها را - درباره توحید و .. به او گفتند قانع نشد و گفت میخواهم عقیده سیاسى او را نیز بدانم .ابوتمام شاعر نیز از این امر بیبهره نبود , امیرانى كه خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - كه بهترین شاعر آن روزگار بود , چنانكه درتاریخ ادبیات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند .اگر كسى شعر او را براى آنان , بدون اطلاع قبلى , مینوشت و آنان از شعر لذت میبردند و آن را می پسندیدند , همین كه آگاه میشدند كه از ابوتمام است یعنى شاعر شیعى معتقد به امام جواد ( ع ) و مروج آن مرام , دستور میدادند كه آن نوشته را پاره كنند .ابن ابى عمیر - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نیز درزمان هارون و مأمون ,  محنتهاى بسیار دید , او را سالها زندانى كردند , تازیانه ها زدند .كتابهاى او را كه مأخذ عمده علم دین بود , گرفتند و باعث تلف شدن آن شدند و ... بدین سان دستگاه جبار عباسى با هواخواهان علم و فضیلت ظالمانه  رفتار میكرد . شهادت حضرت جواد ( ع )این نوگل باغ ولایت و عصمت گرچه كوتاه عمر بود ولى رنگ و بویش مشام جانها را بهره مند ساخت .آثار فكرى و روایاتى كه از آن حضرت نقل شده ومسائلى را كه آن امام پاسخ گفته و كلماتى كه از آن حضرت بر جاى مانده , تا ابد زینت بخش صفحات تاریخ اسلام است .دوران عمر آن امام بزرگوار 25 سال ودوره امامتش 17 سال بوده است .معتصم عباسى از حضرت جواد ( ع ) دعوت كرد كه از مدینه به بغداد بیاید .امام جواد در ماه محرم سال 220 هجرى به بغداد وارد شد .معتصم كه عموى ام الفضل زوجه حضرت جواد بود , با جعفر پسر مأمون و ام الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند .علت این امر - همچنان كه اشاره كردیم - این اندیشه شوم بود كه مبادا خلافت از بنى عباس به علویان منتقل شود .از این جهت , درصدد تحریك ام الفضل برآمدند و به وى گفتند تو دختر و برادرزاده خلیفه هستى , و احترامت از هرجهت لازم است و شوهر تو محمد بن على الجواد , مادر على هادى فرزند خود را بر تو رجحان مینهد .این دو تن آن قدر وسوسه كردند تا ام الفضل - چنان كه روش زنان نازاست -تحت تأثیر حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شدو به تحریك و تلقین معتصم و جعفر برادرش , تسلیم گردید .آنگاه این دو فردجنایتكار سمى كشنده در انگور وارد كردند و به خانه امام فرستاده تا سیاه روى دو جهان , ام الفضل , آنها را به شوهرش بخوراند .ام الفضل طبق انگور را دربرابر امام جواد ( ع ) گذاشت , و از انگورهاى تعریف و توصیف كرد .و حضرت جواد ( ع ) را به خوردن انگور وادار و در این امر اصرار كرد .امام جواد ( ع )مقدارى از آن انگور را تناول فرمود .چیزى نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شدیدى بر آن حضرت عارض گشت .ام الفضل سیه كار با دیدن آن حالت دردناك در شوهر جوان , پشیمان و گریان شد ; اما پشیمانى سودى نداشت .حضرت جواد ( ع ) فرمود : چرا گریه میكنى , اكنون كه من را كشتى گریه تو سودى ندارد .بدان كه خداوند متعال در این چند روزه دنیا تو را به دردى مبتلا كند و به روزگارى بیفتى كه نتوانى از آن نجات یافت .در مورد مسموم كردن حضرت جواد ( ع ) قولهاى دیگرى هم نقل شده است .زنان و فرزندان حضرت جواد ( ع)زن حضرت جواد ( ع ) ام الفضل دختر مأ مون بود .حضرت جواد ( ع ) از ام الفضل فرزندى نداشت .حضرت امام محمد تقى زوجه دیگرى مشهور به ام ولد و به نام سمانه مغربیه داشته است .فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشته اند بدین شرح :1 - حضرت ابوالحسن امام على النقى ( هادى )2- ابواحمد موسى مبرقع3- ابواحمد حسین4- ابوموسى عمران5- فاطمه6- خدیجه7- ام كلثوم8- حكیمه حضرت جواد ( ع ) مانند جدهاش فاطمه زهرا كوتاه زندگانى و عمرى سراسررنج و مظلومیت داشت .بدخواهان نگذاشتند این مشعل نورانى نور افشانى كند . امام نهم ما در آخر ماه ذیقعده سال 220 ه.ق به سراى جاویدان شتافت . قبر مطهرش در كاظمیه یا كاظمین عقب قبر منور جدش حضرت موسى بن جعفر زیارتگاه شیعیان است.
mohammadjavad بازدید : 43 شنبه 15 تیر 1392 نظرات (0)
تولد امام‌ دهم‌ شیعیان‌ حضرت‌ امام‌ على‌ النقى‌ (ع‌) را نیمه‌ ذیحجه‌ سال‌ 212هجرى‌ قمرى‌ نوشته‌اند .پدر آن‌ حضرت‌ ، امام‌ محمد تقى‌ جوادالائمه‌ (ع‌) و مادرش‌ سمانه‌ از زنان‌ درست‌ كردار پاكدامنى‌ بود كه‌ دست‌ قدرت‌ الهى‌ او را براى‌ تربیت‌ مقام‌ ولایت‌ و امامت‌ مأمور كرده‌ بود ، و چه‌ نیكو وظ‌یفه‌ مادرى‌ را به‌ انجام‌ رسانید و بدین‌ مأموریت‌ خدایى‌ قیام‌ كرد . نام‌ آن‌ حضرت‌ - على‌ - كنیه‌ آن‌ امام‌ همام‌ " ابوالحسن‌ " و لقبهاى‌ مشهور آن‌ حضرت‌ " هادى‌ " و " نقى‌ " بود .حضرت‌ امام‌ هادى‌ (ع‌) پس‌ از پدر بزرگوارش‌ در سن‌ 8 سالگى‌ به‌ مقام‌ امامت‌ رسید و دوران‌ امامتش‌ 33 سال‌ بود . در این‌ مدت‌ حضرت‌ على‌ النقى‌ (ع‌) براى‌ نشر احكام‌ اسلام‌ و آموزش‌ و پرورش‌ و شناساندن‌ مكتب‌ و مذهب‌ جعفرى‌ و تربیت‌ شاگردان‌ و اصحاب‌ گرانقدر گامهاى‌ بلند برداشت‌ . نه‌ تنها تعلیم‌ و تعلم‌ و نگاهبانى‌ فرهنگ‌ اسلامى‌ را امام‌ دهم‌ (ع‌) در مدینه‌ عهده‌دار بود ، و لحظه‌اى‌ از آگاهانیدن‌ مردم‌ و آشنا كردن‌ آنها به‌ حقایق‌ مذهبى‌ نمى‌آسود ، بلكه‌ در امر به‌ معروف‌ و نهى‌ از منكر و مبارزه‌ پنهان‌ و آشكار با خلیفه‌ ستمگر وقت‌ - یعنى‌ متوكل‌ عباسى‌ - آنى‌ آسایش‌ نداشت‌ . به‌ همین‌ جهت‌ بود كه ... برای مشاهده ی متن کامل به ادامه مطلب بروید ...‌ عبدالله‌ بن‌ عمر والى‌ مدینه‌ بنا بر دشمنى‌ دیرینه‌ و بدخواهى‌ درونى‌ ، به‌ متوكل‌ خلیفه‌ زمان‌ خود نامه‌اى‌ خصومت‌آمیز نوشت‌ ، و به‌ آن‌ امام‌ بزرگوار تهمت ها زد ، و نسبتهاى‌ ناروا داد و آن‌ حضرت‌ را مركز فتنه‌انگیزى‌ و حتى‌ ستمكارى‌ وانمود كرد و در حقیقت‌ آنچه‌ در شأن‌ خودش‌ و خلیفه‌ زمانش‌ بود به‌ آن‌ امام‌ معصوم‌ (ع‌) منسوب‌ نمود ، و این‌ همه‌ به‌ جهت‌ آن‌ بود كه‌ جاذبه‌ امامت‌ و ولایت‌ و علم‌ و فضیلتش‌ مردم‌ را از اطراف‌ جهان‌ اسلام‌ به‌ مدینه‌ مى‌كشانید و این‌ كوته‌ نظران‌ دون‌ همت‌ كه‌ طالب‌ ریاست‌ ظ‌اهرى‌ و حكومت‌ مادى‌ دنیاى‌ فریبنده‌ بودند ، نمى‌توانستند فروغ‌ معنویت‌ امام‌ را ببینند .و نیز " مورخان‌ و محدثان‌ نوشته‌اند كه‌ امام‌ جماعت‌ حرمین‌ ( = مكه‌ و مدینه‌ ) از سوى‌ دستگاه‌ خلافت‌ ، به‌ متوكل‌ عباسى‌ نوشت‌ : اگر تو را به‌ مكه‌ و مدینه‌ حاجتى‌ است‌ ، على‌ بن‌ محمد ( هادى‌ ) را از این‌ دیار بیرون‌ بر ، كه‌ بیشتر این‌ ناحیه‌ را مظ‌یع‌ و منقاد خود گردانیده‌ است‌ ".این‌ نامه‌ و نامه‌ حاكم‌ مدینه‌ نشان‌ دهنده‌ نفوذ معنوى‌ امام‌ هادى‌(ع‌) در سنگر مبارزه‌ علیه‌ دستگاه‌ جبار عباسى‌ است‌ . از زمان‌ حضرت‌ امام‌ محمد باقر (ع‌) و امام‌ جعفر صادق‌ (ع‌) و حوزه‌ چهار هزار نفرى‌ آن‌ دوران‌ پربار ، شاگردانى‌ در قلمرو اسلامى‌ تربیت‌ شدند كه‌ هر یك‌ مشعل دار فقه‌ جعفرى‌ و دانشهاى‌ زمان‌ بودند ، و بدین‌ سان‌ پایه‌هاى‌ دانشگاه‌ جعفرى‌ و موضع‌ فرهنگ‌ اسلامى‌ ، نسل‌ به‌ نسل‌ نگهبانى‌ شد و امامان‌ شیعه‌ ، از دوره‌ حضرت‌ رضا (ع‌) به‌ بعد ، از جهت‌ نشر معارف‌ جعفرى‌ آسوده‌ خاطر بودند ، و اگر این‌ فرصت‌ مغتنم‌ در زمان‌ امام‌ جعفر صادق‌ (ع‌) پیش‌ نیامده‌ بود ، معلوم‌ نبود سرنوشت‌ این‌ معارف‌ مذهبى‌ به‌ كجا مى‌رسید؟به‌ خصوص‌ كه‌ از دوره‌ زندانى‌ شدن‌ حضرت‌ موسى‌ بن‌ جعفر (ع‌) به‌ بعد دیگر چنین‌ فرصتهاى‌ وسیعى‌ براى‌ تعلیم‌ و نشر براى‌ امامان‌ بزرگوار ما - كه‌ در برابر دستگاه‌ عباسى‌ دچار محدودیت‌ بودند و تحت‌ نظر حاكمان‌ ستمكار - چنان‌ كه‌ باید و شاید پیش‌ نیامد .با این‌ همه‌ ، دوستداران‌ این‌ مكتب‌ و یاوران‌ و هواخواهان‌ ائمه‌ طاهرین‌ - در این‌ سالها به‌ هر وسیله‌ ممكن‌ ، براى‌ رفع‌ اشكالات‌ و حل‌ مسائل‌ دینى‌ خود ، و گرفتن‌ دستور عمل‌ و اقدام‌ - براى‌ فشرده‌تر كردن‌ صف‌ مبارزه‌ و پیشرفت‌ مقصود و در هم‌ شكستن‌ قدرت‌ ظ‌اهرى‌ خلافت‌ به‌ حضور امامان‌ والاقدر مى‌رسیدند و از سرچشمه‌ دانش‌ و بینش‌ آنها ، بهره‌مند مى‌شدند و این‌ دستگاه‌ ستمگر حاكم‌ و كارگزارانش‌ بودند كه‌ از موضع‌ فرهنگى‌ و انقلابى‌ امام‌ پیوسته‌ هراس‌ داشتند و نامه‌ حاكم‌ مدینه‌ و مانند آن‌ ، نشان‌ دهنده‌ این‌ هراس‌ همیشگى‌ آنها بود . دستگاه‌ حاكم‌ ، كم‌كم‌ متوجه‌ شده‌ بود كه‌ حرمین‌ ( مكه‌ و مدینه‌ ) ممكن‌ است‌ به‌ فرمانبرى‌ از امام‌ (ع‌) درآیند و سر از اطاعت‌ خلیفه‌ وقت‌ درآورند . بدین‌ جهت‌ پیك‌ در پیك‌ و نامه‌ در پى‌ نامه‌ نوشتند ، تا متوكل‌ عباسى‌ دستور داد امام‌ هادى‌ (ع‌) را از مدینه‌ به‌ سامرا - كه‌ مركز حكومت‌ وقت‌ بود - انتقال‌ دهند . متوكل‌ امر كرد حاجب‌ مخصوص‌ وى‌ حضرت‌ هادى‌ (ع‌) را در نزد خود زندانى‌ كند و سپس‌ آن‌ حضرت‌ را در محله‌ عسكر سالها نگاه‌ دارد تا همواره‌ زندگى‌ امام‌ ، تحت‌ نظر دستگاه‌ خلافت‌ باشد .برخى‌ از بزرگان‌ مدت‌ این‌ زندانى‌ و تحت‌ نظر بودن‌ را - بیست‌ سال‌ - نوشته‌اند . پس‌ از آنكه‌ حضرت‌ هادى‌ (ع‌) به‌ امر متوكل‌ و به‌ همراه‌ یحیى‌ بن‌ هرثمه‌ كه‌ مأمور بردن‌ حضرت‌ از مدینه‌ بود ، به‌ سامرا وارد شد ، والى‌ بغداد اسحاق‌ بن‌ ابراهیم‌ طاهرى‌ از آمدن‌ امام‌ (ع‌) به‌ بغداد با خبر شد ، و به‌ یحیى‌ بن‌ هرثمه‌ گفت‌ : اى‌ مرد ، این‌ امام‌ هادى‌ فرزند پیغمبر خدا (ص‌) مى‌باشد و مى‌دانى‌ متوكل‌ نسبت‌ به‌ او توجهى‌ ندارد اگر او را كشت‌ ، پیغمبر (ص‌) در روز قیامت‌ از تو بازخواست‌ مى‌كند . یحیى‌ گفت‌ : به‌ خدا سوگند متوكل‌ نظر بدى‌ نسبت‌ به‌ او ندارد . نیز در سامرا ، متوكل‌ كارگزارى‌ ترك‌ داشت‌ به‌ نام‌ وصیف‌ تركى‌ . او نیز به‌ یحیى‌ سفارش‌ كرد در حق‌ امام‌ مدارا و مرحمت‌ كند . همین‌ وصیف‌ خبر ورود حضرت‌ هادى‌ را به‌ متوكل‌ داد . از شنیدن‌ ورود امام‌ (ع‌) متوكل‌ به‌ خود لرزید و هراسى‌ ناشناخته‌ بر دلش‌ چنگ‌ زد . از این‌ مطالب‌ كه‌ از قول‌ یحیى‌ بن‌ هرثمه‌ مأمور جلب‌ امام‌ هادى‌ (ع‌) نقل‌ شده‌ است‌ درجه‌ عظمت‌ و نفوذ معنوى‌ امام‌ در متوكل‌ و مردان‌ دربارى‌ به‌ خوبى‌ آشكار مى‌گردد ، و نیز این‌ مطالب‌ دلیل‌ است‌ بر هراسى‌ كه‌ دستگاه‌ ستمگر بغداد و سامرا از موقعیت‌ امام‌ و موضع‌ خاص‌ او در بین‌ هواخواهان‌ و شیعیان‌ آن‌ حضرت‌ داشته‌ است‌ . بارى‌ ، پس‌ از ورود به‌ خانه‌اى‌ كه‌ قبلا در نظر گرفته‌ شده‌ بود ، متوكل‌ از یحیى‌ پرسید : على‌ بن‌ محمد چگونه‌ در مدینه‌ مى‌زیست‌ ؟ یحیى‌ گفت‌ : جز حسن‌ سیرت‌ و سلامت‌ نفس‌ و طریقه‌ ورع‌ و پرهیزگارى‌ و بى‌اعتنایى‌ به‌ دنیا و مراقبت‌ بر مسجد و نماز و روزه‌ از او چیزى‌ ندیدم‌ ، و چون‌ خانه‌اش‌ را - چنانكه‌ دستور داده‌ بودى‌ - بازرسى‌ كردم‌ ، جز قرآن‌ مجید و كتابهاى‌ علمى‌ چیزى‌ نیافتم‌ . متوكل‌ از شنیدن‌ این‌ خبر خوشحال‌ شد ، و احساس‌ آرامش‌ كرد .با آنكه‌ متوكل‌ از دشمنان‌ سرسخت‌ آل‌ على‌ (ع‌) بود و بنا به‌ دستور او بر قبر منور حضرت‌ سیدالشهداء (ع‌) آب‌ بستند و زیارت‌ كنندگان‌ آن‌ مرقد مطهر را از زیارت‌ مانع‌ شدند ، و دشمنى‌ یزید و یزیدیان‌ را نسبت‌ به‌ خاندان‌ رسول‌ اكرم‌ (ص‌) تازه‌ گردانیدند ، با این‌ همه‌ در برابر شكوه‌ و هیبت‌ حضرت‌ هادى‌ (ع ) همیشه‌ بیمناك‌ و خاشع‌ بود .مورخان‌ نوشته‌اند : مادر متوكل‌ نسبت‌ به‌ مقام‌ امام‌ على‌ النقى (ع‌) اعتقادى‌ به‌ سزا داشت‌ . روزى‌ متوكل‌ مریض‌ شد و جراحتى‌ پیدا كرد كه‌ اطباء از علاجش‌ درماندند . مادر متوكل‌ نذر كرد اگر خلیفه‌ شفا یابد مال‌ فراوانى‌ خدمت‌ حضرت‌ هادى‌ (ع‌) هدیه‌ فرستد . در این‌ میان‌ به‌ فتح‌ بن‌ خاقان‌ كه‌ از نزدیكان‌ متوكل‌ بود گفت‌ : یك‌ نفر را بفرست‌ كه‌ از على‌ بن‌ محمد درمان‌ بخواهد شاید بهبودى‌ یابد . وى‌ كسى‌ را خدمت‌ آن‌ حضرت‌ فرستاد امام‌ هادى‌ فرمود : فلان‌ دارو را بر جراحت‌ او بگذارید به‌ اذن‌ خدا بهبودى‌ حاصل‌ مى‌شود . چنین‌ كردند ، آن‌ جراحت‌ بهبودى‌ یافت‌ . مادر متوكل‌ هزار دینار در یك‌ كیسه‌ چرمى‌ سر به‌ مهر خدمت‌ امام‌ هادى‌ (ع‌ ) فرستاد . اتفاقا چند روزى‌ از این‌ ماجرا نگذشته‌ بود كه‌ یكى‌ از بدخواهان‌ به ‌متوكل‌ خبر داد دینار فراوانى‌ در منزل‌ على‌ بن‌ محمد النقى‌ دیده‌ شده‌ است‌ . متوكل‌ سعید حاجب‌ را به‌ خانه‌ آن‌ حضرت‌ فرستاد . آن‌ مرد از بالاى‌ بام‌ با نردبان‌ به‌ خانه‌ امام‌ رفت‌ . وقتى‌ امام‌ متوجه‌ شد ، فرمود همان‌ جا باش‌ چراغ‌ بیاورند تا آسیبى‌ به‌ تو نرسد . چراغى‌ افروختند . آن‌ مرد گوید : دیدم‌ حضرت‌ هادى‌ به‌ نماز شب‌ مشغول‌ است‌ و بر روى‌ سجاده‌ نشسته‌ . امام‌ فرمود : خانه‌ در اختیار توست‌ . آن‌ مرد خانه‌ را تفتیش‌ كرد . چیزى‌ جز آن‌ كیسه‌اى‌ كه‌ مادر متوكل‌ به‌ خانه‌ امام‌ فرستاده‌ بود و كیسه‌ دیگرى‌ سر به‌ مهر در خانه‌ وى‌ نیافت‌ ، كه‌ مهر مادر خلیفه‌ بر آن‌ بود . امام‌ فرمود : زیر حصیر شمشیرى‌ است‌ آن‌ را با این‌ دو كیسه‌ بردار و به‌ نزد متوكل‌ بر . این‌ كار ، متوكل‌ و بدخواهان‌ را سخت‌ شرمنده‌ كرد .امام‌ كه‌ به‌ دنیا و مال‌ دنیا اعتنایى‌ نداشت‌ پیوسته‌ با لباس‌ پشمینه‌ و كلاه‌ پشمى‌ روى‌ حصیرى‌ كه‌ زیر آن‌ شن‌ بود مانند جد بزرگوارش‌ على‌ (ع‌ ) زندگى‌ مى‌كرد و آنچه‌ داشت‌ در راه‌ خدا انفاق‌ مى‌فرمود . با این‌ همه‌ ، متوكل‌ همیشه‌ از اینكه‌ مبادا حضرت‌ هادى‌ (ع‌) بر وى‌ خروج‌ كند و خلافت‌ و ریاست‌ ظ‌اهرى‌ بر وى‌ به‌ سر آید بیمناك‌ بود . بدخواهان‌ و سخن‌ چینان‌ نیز در این‌ امر نقشى‌ داشتند . روزى‌ به‌ متوكل‌ خبر دادند كه : "حضرت‌ على‌ بن‌ محمد در خانه‌ خود اسلحه‌ و اموال‌ بسیار جمع‌ كرده‌ و كاغذهاى‌ زیاد است‌ كه‌ شیعیان‌ او ، از اهل‌ قم‌ ، براى‌ او فرستاده‌اند ". متوكل‌ از این‌ خبر وحشت‌ كرد و به‌ سعید حاجب‌ كه‌ از نزدیكان‌ او بود دستور داد تا بى‌خبر وارد خانه‌ امام‌ شود و به‌ تفتیش‌ بپردازد . این‌ قبیل‌ مراقبتها پیوسته‌ - در مدت‌ 20 سال‌ كه‌ حضرت‌ هادى‌ (ع‌) در سامره‌ بودند - وجود داشت‌.و نیز نوشته‌اند : " متوكل‌ عباسى‌ سپاه‌ خود را كه‌ نود هزار تن‌ بودند از اتراك‌ و در سامرا اقامت‌ داشتند امر كرد كه‌ هر كدام‌ توبره‌ اسب‌ خود را از گل‌ سرخ‌ پر كنند ، و در میان‌ بیابان‌ وسیعى‌ ، در موضعى‌ روى‌ هم‌ بریزند . ایشان‌ چنین‌ كردند . و آن‌ همه‌ به‌ منزله‌ كوهى‌ بزرگ‌ شد . اسم‌ آن‌ را تل‌ " مخالى‌ " نهادند آنگاه‌ خلیفه‌ بر آن‌ تل‌ بالا رفت‌ و حضرت‌ امام‌ على‌ النقى‌ ( علیه‌ السلام‌ ) را نیز به‌ آنجا طلبید و گفت‌ : شما را اینجا خواستم‌ تا مشاهده‌ كنید سپاهیان‌ من‌ را . و از پیش‌ امر كرده‌ بود كه‌ لشكریان‌ با آرایشهاى‌ نظامى‌ و اسلحه‌ تمام‌ و كمال‌ حاضر شوند ، و غرض‌ او آن‌ بود كه‌ شوكت‌ و اقتدار خود را بنمایاند ، تا مبادا آن‌ حضرت‌ یا یكى‌ از اهل‌ بیت‌ او اراده‌ خروج‌ بر او نمایند".در این‌ مدت‌ 20 سال‌ زندگى‌ امام‌ هادى‌ (ع‌) در سامرا ، به‌ صورتهاى‌ مختلف‌ كارگزاران‌ حكومت‌ عباسى‌ ، مستقیم‌ و غیر مستقیم‌ ، چشم‌ مراقبت‌ بر حوادث‌ زندگى‌ امام‌ و رفت‌ و آمدهایى‌ كه‌ در اقامتگاه‌ امام‌ (ع‌) مى‌شد ، داشتند از جمله : "حضور جماعتى‌ از بنى‌ عباس‌ ، به‌ هنگام‌ فوت‌ فرزند امام‌ دهم‌ ، حضرت‌ سید محمد -  كه‌ حرم‌ مطهر وى‌ در نزدیكى‌ سامرا ( بلد ) معروف‌ و مزار است‌ - یاد شده‌ است‌ . این‌ نكته‌ نیز مى‌رساند كه‌ افرادى‌ از بستگان‌ و مأموران‌ خلافت‌ ، همواره‌ به‌ منزل‌ امام‌ سر  می زده اند ". اصحاب‌ و یاران‌ امام‌ دهم‌ (ع‌)در میان‌ اصحاب‌ امام‌ دهم‌ ، برمى‌خوریم‌ به‌ چهره‌هایى‌ چون‌ " على‌ بن‌ جعفرمیناوى‌ " كه‌ متوكل‌ او را به‌ زندان‌ انداخت‌ و مى‌خواست‌ بكشد . دیگر ادیب‌ معروف‌ ، ابن‌ سكیت‌ كه‌ متوكل‌ او را شهید كرد . و علت‌ آن‌ را چنین‌ نوشته‌اند كه‌ دو فرزند متوكل‌ خلیفه‌ عباسى‌ در نزد ابن‌ سكیت‌ درس‌ مى‌خواندند . متوكل‌ از طریق‌ فرزندان‌ خود كم‌كم‌ ، متوجه‌ شد كه‌ ابن‌ سكیت‌ از هواخواهان‌ على‌ (ع‌) و آل‌ على‌ (ع‌) است‌ . متوكل‌ كه‌ از دشمنان‌ سرسخت‌ آل‌ على‌ (ع‌) بود روزى‌ ابن‌ سكیت‌ را به‌ حضور خود خواست‌ و از وى‌ پرسید : آیا فرزندان‌ من‌ شرف‌ و فضیلت‌ بیشتر دارند یا حسن‌ و حسین‌ فرزندان‌ على‌ (ع‌) ؟ ابن‌ سكیت‌ كه‌ از شیعیان‌ و دوستداران‌ باوفاى‌ خاندان‌ علوى‌ بود ، بدون‌ ترس‌ و ملاحظه‌ جواب‌ داد : فرزندان‌ تو نسبت‌ به‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) و امام‌ حسین‌ (ع‌) كه‌ دو نو گل‌ باغ‌ بهشت‌ و دو سید جنت‌ ابدى‌ الهى‌اند قابل‌ قیاس‌ و نسبت‌ نیستند .فرزندان‌ تو كجا و آن‌ دو نور چشم‌ دیده‌ مصطفى‌ كجا ؟ آنها را با قنبر غلام‌ حضرت‌ (ع‌) هم‌ نمى‌توان‌ سنجید . متوكل‌ از این‌ پاسخ‌ گستاخانه‌ سخت‌ برآشفت‌ . در همان‌ دم‌ دستور داد زبان‌ ابن‌ سكیت‌ را از پشت‌ سر درآوردند و بدین‌ صورت‌ آن‌ شیعى‌ خالص‌ و یار راستین‌ امام‌ دهم‌ (ع‌) را شهید كرد .دیگر از یاران‌ حضرت‌ هادى‌ (ع‌) حضرت‌ عبدالعظیم‌ حسنى‌ است‌ . بنا بر آنچه‌ محدث‌ قمى‌ در منتهى‌ الآمال‌ آورده‌ است‌ : " نسب‌ شریفش‌ به‌ چهار واسطه‌ به‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ مجتبى‌ علیه‌ السلام‌ منتهى‌ مى‌شود ... " از اكابر محدثین‌ و اعاظ‌م‌ علماء و زاهدان‌ و عابدان‌ روزگار خود بوده‌ است‌ و از اصحاب‌ و یاران‌ حضرت‌ جواد (ع‌) و حضرت‌ امام‌ هادى‌ (ع‌) بود . صاحب‌ بن‌ عباد رساله‌اى‌ مختصر در شرح‌ حال‌ آن‌ جناب‌ نوشته‌ . نوشته‌اند : " حضرت‌ عبدالعظیم‌ از خلیفه‌ زمان‌ خویش‌ هراسید و در شهرها به‌ عنوان‌ قاصد و پیك‌ گردش‌ مى‌كرد تا به‌ رى‌ آمد و در خانه‌ مردى‌ از شیعیان‌ مخفى‌ شد ".حضرت‌ عبدالعظیم‌ ، اعتقاد راسخى‌ به‌ اصل‌ امامت‌ داشت‌ . چنین‌ استنباط مى‌شود كه‌ ترس‌ این‌ عالم‌ محدث‌ زاهد از قدرت‌ زمان‌ ، به‌ خاطر زاهد بودن‌ و حدیث‌ گفتن‌ وى‌ نبوده‌ است‌ ، بلكه‌ به‌ علت‌ فرهنگ‌ سیاسى‌ او بوده‌ است‌ . او نیز مانند دیگر داعیان‌ بزرگ‌ و مجاهد حق‌ و عدالت‌ ، براى‌ نشر فرهنگ‌ سیاسى‌ صحیح‌ و تصحیح‌ اصول‌ رهبرى‌ در اجتماع‌ اسلامى‌ مى‌كوشیده‌ است‌ ، و چه‌ بسا از ناحیه‌ امام‌ ، به‌ نوعى‌ براى‌ این‌ كار مأموریت‌ داشته‌ است‌ . زیرا كه‌ نمى‌شود كسى‌ با این‌ قدر و منزلت‌ و دیانت‌ و تقوا ، كسى‌ كه‌ حتى‌ عقاید خود را بر امام‌ عرضه‌ مى‌كند تا از درست‌ بودن‌ آن‌ عقاید ، اطمینان‌ حاصل‌ كند - به‌ طورى‌ كه‌ حدیث‌ آن‌ معروف‌ است‌ - اعمال‌ او ، به‌ ویژه‌ اعمال‌ اجتماعى‌ و موضعى‌ او ، بر خلاف‌ نظر و رضاى‌ امام‌ باشد . حال‌ چه‌ به‌ این‌ رضایت‌ تصریح‌ شده‌ باشد ، یا خود حضرت‌ عبدالعظیم‌ با فرهنگ‌ دینى‌ و فقه‌ سیاسى‌ بدان‌ رسیده‌ باشد. صورت‌ و سیرت‌ حضرت‌ امام‌ هادى‌ (ع‌)حضرت‌ امام‌ دهم‌ (ع‌) داراى‌ قامتى‌ نه‌ بلند و نه‌ كوتاه‌ بود . گونه‌هایش‌اندكى‌ برآمده‌ و سرخ‌ و سفید بود . چشمانش‌ فراخ‌ و ابروانش‌ گشاده‌ بود . امام‌ هادى‌ (ع‌) بذل‌ و بخشش‌ بسیار مى‌كرد . امام‌ آن‌ چنان‌ شكوه‌ و هیبتى‌ داشت‌ كه‌ وقتى‌ بر متوكل‌ خلیفه‌ جبار عباسى‌ وارد مى‌شد او و درباریانش‌ بى‌درنگ‌ به‌ پاس‌ خاطر وى‌ و احترامش‌ برمى‌خاستند .خلفایى‌ كه‌ در زمان‌ امام‌ (ع‌) بودند : معتصم‌ ، واثق‌ ، متوكل‌ ، منتصر ، مستعین‌ ، معتز ، همه‌ به‌ جهت‌ شیفتگى‌ نسبت‌ به‌ قدرت‌ ظ‌اهرى‌ و دنیاى‌ فریبنده‌ با خاندان‌ علوى‌ و امام‌ همام‌ حضرت‌ هادى‌ دشمنى‌ دیرینه‌ داشتند و كم‌ و بیش‌ دشمنى‌ خود را ظ‌اهر مى‌كردند ولى‌ همه‌ ، به‌ خصال‌ پسندیده‌ و مراتب‌ زهد و دانش‌ امام‌ اقرار داشتند ، و این‌ فضیلتها و قدرتهاى‌ علمى‌ و تسلط وى‌ را بر مسائل‌ فقهى‌ و اسلامى‌ به‌ تجربه‌ ، آزموده‌ و مانند نیاكان‌ بزرگوارش‌ (ع‌) در مجالس‌ مناظ‌ره‌ و احتجاج‌ ، وسعت‌ دانش‌ وى‌ را دیده‌ بودند .شبها اوقات‌ امام‌ (ع ) پیوسته‌ به‌ نماز و طاعت‌ و تلاوت‌ قرآن‌ و راز و نیاز با معبود مى‌گذشت‌ . لباس‌ وى‌ جبه‌اى‌ بود خشن‌ كه‌ بر تن‌ مى‌پوشید و زیر پاى‌ خود حصیرى‌ پهن‌ مى‌كرد . هر غمگینى‌ كه‌ بر وى‌ نظر مى‌كرد شاد مى‌شد . همه‌ او را دوست‌ داشتند . همیشه‌ بر لبانش‌ تبسم‌ بود ، با این‌ حال‌ هیبتش‌ در دلهاى‌ مردم‌ بسیار بود . شهادت‌ امام‌ هادى‌ (ع‌)امام‌ دهم‌ ، حضرت‌ هادى‌ (ع‌) در سال‌ 254 هجرى‌ به‌ وسیله‌ زهر به‌ شهادت‌رسید . در سامرا در خانه‌اى‌ كه‌ تنها فقط فرزندش‌ امام‌ حسن‌ عسكرى‌ بر بالین‌ او بود . معتمد عباسى‌ امام‌ دهم‌ را مسموم‌ كرد . از این‌ سال‌ امام‌ حسن‌ عسكرى‌ پیشواى‌ حق‌ شد و بار تعهد امامت‌ را بر دوش‌ گرفت‌ . و در همان‌ خانه‌اى‌ كه‌ در آن‌ بیست‌ سال‌ زندانى‌ و تحت‌ نظر بود ، سرانجام‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد .زن‌ و فرزندان‌ امام‌ هادى‌ (ع‌)حضرت‌ هادى‌ (ع‌) یك‌ زن‌ به‌ نام‌ سوسن‌ یا سلیل‌ و پنج‌ فرزند داشته‌ است‌ .1- ابومحمد حسن‌ علیه‌ السلام‌ ( امام‌ عسكرى‌ (ع‌) یازدهمین‌ اختر تابناك‌ ولایت‌ و امامت‌ است )‌2- حسین‌ . 3- سید محمد كه‌ یك‌ سال‌ قبل‌ از پدر بزرگوارش‌ فوت‌ كرد ، جوانى‌ بود آراسته‌ و پرهیزگار كه‌ بسیارى‌ گمان‌ مى‌كردند مقام‌ ولایت‌ به‌ وى‌ منتقل‌ خواهد شد . قبر مطهرش‌ كه‌ مزار شیعیان‌ است‌ در نزدیكى‌ سامرا مى‌باشد . 4- جعفر . 
mohammadjavad بازدید : 40 شنبه 15 تیر 1392 نظرات (0)
زندگینامه اهل بیتسه شنبه ششم دی 1390 6:53امام‌ حسن‌ عسگرى‌ (ع‌) در سال‌ 232 هجرى‌ در مدینه‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود . مادر والا گهرش‌ سوسن‌ یا سلیل‌ زنى‌ لایق‌ و صاحب‌ فضیلت‌ و در پرورش‌ فرزند نهایت‌ مراقبت‌ را داشت‌ ، تا حجت‌ حق‌ را آن‌ چنان‌ كه‌ شایسته‌ است‌ پرورش‌ دهد . این‌ زن‌ پرهیزگار در سفرى‌ كه‌ امام‌ عسكرى‌ (ع‌) به‌ سامرا كرد همراه‌ امام‌ بود و در سامرا از دنیا رحلت‌ كرد . كنیه‌ آن‌ حضرت‌ ابامحمد بود . برای مشاهده ی متن کامل به ادامه مطلب بروید صورت‌ و سیرت‌ امام‌ حسن‌ عسكرى‌ (ع‌)امام‌ یازدهم‌ صورتى‌ گندمگون‌ و بدنى‌ در حد اعتدال‌ داشت‌ . ابروهاى‌ سیاه‌كمانى‌ ، چشمانى‌ درشت‌ و پیشانى‌ گشاده‌ داشت‌ . دندانها درشت‌ و بسیار سفید بود . خالى‌ بر گونه‌ راست‌ داشت‌ . امام‌ حسن‌ عسكرى‌ (ع‌) بیانى‌ شیرین‌ و جذاب‌ و شخصیتى‌ الهى‌ باشكوه‌ و وقار و مفسرى‌ بى‌نظیر براى‌ قرآن‌ مجید بود . راه‌ مستقیم‌ عترت‌ و شیوه‌ صحیح‌ تفسیر قرآن‌ را به‌ مردم‌ و به‌ ویژه‌ براى‌ اصحاب‌ بزرگوارش‌ - در ایام‌ عمر كوتاه‌ خود - روشن‌ كرد . دوران‌ امامت‌به‌ طور كلى‌ دوران‌ عمر 29 ساله‌ امام‌ حسن‌ عسكرى‌ (ع‌) به‌ سه‌ دوره‌ تقسیم‌مى‌گردد : دوره‌ اول‌ 13 سال‌ است‌ كه‌ زندگى‌ آن‌ حضرت‌ در مدینه‌ گذشت‌ . دوره‌ دوم‌ 10 سال‌ در سامرا قبل‌ از امامت‌ . دوره‌ سوم‌ نزدیك‌ 6 سال‌ امامت‌ آن‌ حضرت‌ مى‌باشد .دوره‌ امامت‌ حضرت‌ عسكرى‌ (ع‌) با قدرت‌ ظ‌اهرى‌ بنى‌ عباس‌ رو در روى‌ بود . خلفایى‌ كه‌ به‌ تقلید هارون‌ در نشان‌ دادن‌ نیروى‌ خود بلند پروازی هایى‌ داشتند . امام‌ حسن‌ عسكرى‌ (ع‌) از شش‌ سال‌ دوران‌ اقامتش‌ ، سه‌ سال‌ را در زندان‌ گذرانید . زندانبان‌ آن‌ حضرت‌ صالح‌ بن‌ وصیف‌ دو غلام‌ ستمكار را بر امام‌ گماشته‌ بود ، تا بتواند آن‌ حضرت‌ را - به‌ وسیله‌ آن‌ دو غلام‌ - آزار بیشترى‌ دهد ، اما آن‌ دو غلام‌ كه‌ خود از نزدیك‌ ناظ‌ر حال‌ و حركات‌ امام‌ بودند تحت‌ تأثیر آن‌ امام‌ بزرگوار قرار گرفته‌ به‌ صلاح‌ و خوش‌ رفتارى‌ گراییده‌ بودند . وقتى‌ از این‌ غلامان‌ جویاى‌ حال‌ امام‌ شدند ، مى‌گفتند این‌ زندانى‌ روزها روزه‌دار است‌ و شبها تا بامداد به‌ عبادت‌ و راز و نیاز با معبود خود سرگرم‌ است‌ و با كسى‌ سخن‌ نمى‌گوید.عبیدالله‌ خاقان‌ وزیر معتمد عباسى‌ با همه‌ غرورى‌ كه‌ داشت‌ وقتى‌ با حضرت‌ عسكرى‌ ملاقات‌ مى‌كرد به‌ احترام‌ آن‌ حضرت‌ برمى‌خاست‌ ، و آن‌ حضرت‌ را بر مسند خود مى‌نشانید . پیوسته‌ مى‌گفت‌ : در سامره‌ كسى‌ را مانند آن‌ حضرت‌ ندیده‌ام‌ ، وى‌ زاهدترین‌ و داناترین‌ مردم‌ روزگار است‌ .پسر عبیدالله‌ خاقان‌ مى‌گفت‌ : من‌ پیوسته‌ احوال‌ آن‌ حضرت‌ را از مردم‌ مى‌پرسیدم‌ . مردم‌ را نسبت‌ به‌ او متواضع‌ مى‌یافتم‌ . مى‌دیدم‌ همه‌ مردم‌ به‌ بزرگواریش‌ معترفند و دوستدار او مى‌باشند . با آنكه‌ امام‌ (ع‌) جز با خواص‌ شیعیان‌ خود آمیزش‌ نمى‌فرمود ، دستگاه‌ خلافت‌ عباسى‌ براى‌ حفظ آرامش‌ خلافت‌ خود بیشتر اوقات‌ ، آن‌ حضرت‌ را زندانى‌ و ممنوع‌ از معاشرت‌ داشت‌ .از جمله‌ مسائل‌ روزگار امام‌ حسن‌ عسكرى‌ (ع‌) یكى‌ نیز این‌ بود كه‌ از طرف‌ خلافت‌ وقت‌ ، اموال‌ و اوقات‌ شیعه‌ ، به‌ دست‌ كسانى‌ سپرده‌ مى‌شد كه‌ دشمن‌ آل‌ محمد (ص‌) و جریانهاى‌ شیعى‌ بودند ، تا بدین‌ گونه‌ بنیه‌ مالى‌ نهضت‌ تقویت‌ نشود .چنانكه‌ نوشته‌اند كه‌ احمد بن‌ عبیدالله‌ بن‌ خاقان‌ از جانب‌ خلفا ، والى‌ اوقاف‌ و صدقات‌ بود در قم‌ ، و  او نسبت‌ به‌ اهل‌ بیت‌ رسالت‌ ، نهایت‌ مرتبه‌ عداوت‌ را داشت . ‌"نیز اصحاب‌ امام‌ حسن‌ عسكرى‌ ، متفرق‌ بودند و امكان‌ تمركز براى‌ آنان‌ نبود ، كسانى‌ چون‌ ابوعلى‌ احمد بن‌ اسحاق‌ اشعرى‌ در قم‌ و ابوسهل‌ اسماعیل‌ نوبختى‌ در بغداد مى‌زیستند ، فشار و مراقبتى‌ كه‌ دستگاه‌ خلافت‌ عباسى‌ ، پس‌ از شهادت‌ حضرت‌ رضا (ع‌) معمول‌ داشت‌ ، چنان‌ دامن‌ گسترده‌ بود كه‌ جناح‌ مقابل‌ را با سخت‌ترین‌ نوع‌ درگیرى‌ واداشته‌ بود . این‌ جناح‌ نیز طبق‌ ایمان‌ به‌ حق‌ و دعوت‌ به‌ اصول‌ عدالت‌ كلى‌ ، این‌ همه‌ سختى‌ را تحمل‌ مى‌كرد ، و لحظه‌اى‌ از حراست‌ ( و نگهبانى‌ ) موضع‌ غفلت‌ نمى‌كرد " .اینكه‌ گفتیم‌ : حضرت‌ هادى‌ (ع‌) و حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسكرى‌ (ع‌) هم‌ از سوى‌ دستگاه‌ خلافت‌ تحت‌ مراقبت‌ شدید و ممنوع‌ از ملاقات‌ با مردم‌ بودند و هم‌ امامان‌ بزرگوار ما - جز با یاران‌ خاص‌ و كسانى‌ كه‌ براى‌ حل‌ مشكلات‌ زندگى‌ مادى‌ و دینى‌ خود به‌ آنها مراجعه‌ مى‌نمودند - كمتر معاشرت‌ مى‌كردند به‌ جهت‌ آن‌ بود كه‌ دوران‌ غیبت‌ حضرت‌ مهدى‌ (ع‌) نزدیك‌ بود ، و مردم‌ مى‌بایست‌ كم‌كم‌ بدان‌ خو گیرند ، و جهت‌ سیاسى‌ و حل‌ مشكلات‌ خود را از اصحاب‌ خاص‌ كه‌ پرچمداران‌ مرزهاى‌ مذهبى‌ بودند بخواهند ، و پیش‌ آمدن‌ دوران‌ غیبت‌ در نظر آنان‌ عجیب‌ نیاید . بارى‌ ، امام‌ حسن‌ عسكرى‌ (ع‌) بیش‌ از 29 سال‌ عمر نكرد ولى‌ در مدت‌ شش‌ سال‌ امامت‌ و ریاست‌ روحانى‌ اسلامى‌ ، آثار مهمى‌ از تفسیر قرآن‌ و نشر احكام‌ و بیان‌ مسائل‌ فقهى‌ و جهت‌ دادن‌ به‌ حركت‌ انقلابى‌ شیعیانى‌ كه‌ از راههاى‌ دور براى‌ كسب‌ فیض‌ به‌ محضر امام‌ (ع‌) مى‌رسیدند بر جاى‌ گذاشت‌ .در زمان‌ امام‌ یازدهم‌ تعلیمات‌ عالیه‌ قرآنى‌ و نشر احكام‌ الهى‌ و مناظ‌رات‌ كلامى‌ جنبش‌ علمى‌ خاصى‌ را تجدید كرد ، و فرهنگ‌ شیعى‌ - كه‌ تا آن‌ زمان‌ شناخته‌ شده‌ بود - در رشته‌هاى‌ دیگر نیز مانند فلسفه‌ و كلام‌ باعث‌ ظ‌هور مردان‌ بزرگى‌ چون‌ یعقوب‌ بن‌ اسحاق‌ كندى‌ ، كه‌ خود معاصر امام‌ حسن‌ عسكرى‌ بود و تحت‌ تعلیمات‌ آن‌ امام‌ ، گردید .در قدرت‌ علمى‌ امام‌ (ع‌) - كه‌ از سرچشمه‌ زلال‌ ولایت‌ و اهل‌ بیت‌ عصمت‌ مایه‌ گرفته‌ بود - نكته‌ها گفته‌اند . از جمله‌ : همین‌ یعقوب‌ بن‌ اسحاق‌ كندى‌ فیلسوف‌ بزرگ‌ عرب‌ كه‌ دانشمند معروف‌ ایرانى‌ ابونصر فارابى‌ شاگرد مكتب‌ وى‌ بوده‌ است‌ ، در مناظ‌ره‌ با آن‌ حضرت‌ درمانده‌ گشت‌ و كتابى‌ را كه‌ بر رد قرآن‌ نوشته‌ بود سوزانید و بعدها از دوستداران‌ و در صف‌ پیروان‌ آن‌ حضرت‌ درآمد . شهادت‌ امام‌ حسن‌ عسكرى‌ (ع‌)شهادت‌ آن‌ حضرت‌ را روز جمعه‌ هشتم‌ ماه‌ ربیع‌ الاول‌ سال‌ 260 هجرى‌ نوشته‌اند .در كیفیت‌ وفات‌ آن‌ امام‌ بزرگوار آمده‌ است‌ : فرزند عبیدالله‌ بن‌ خاقان‌ گوید روزى‌ براى‌ پدرم‌ ( كه‌ وزیر معتمد عباسى‌ بود ) خبر آوردند كه‌ ابن‌ الرضا - یعنى‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسكرى‌ - رنجور شده‌ ، پدرم‌ به‌ سرعت‌ تمام‌ نزد خلیفه‌ رفت‌ و خبر را به‌ خلیفه‌ داد . خلیفه‌ پنج‌ نفر از معتمدان‌ و مخصوصان‌ خود را با او همراه‌ كرد . یكى‌ از ایشان‌ نحریر خادم‌ بود كه‌ از محرمان‌ خاص‌ خلیفه‌ بود ، امر كرد ایشان‌ را كه‌ پیوسته‌ ملازم‌ خانه‌ آن‌ حضرت‌ باشند ، و بر احوال‌ آن‌ حضرت‌ مطلع‌ گردند  و  طبیبى‌ را مقرر كرد كه‌ هر بامداد و پسین‌ نزد آن‌ حضرت‌ برود ، و از احوال‌ او آگاه‌ شود . بعد از دو روز براى‌ پدرم‌ خبر آوردند كه‌ مرض‌ آن‌ حضرت‌ سخت‌ شده‌ است‌ ، و ضعف‌ بر او مستولى‌ گردیده‌ . پس‌ بامداد سوار شد ، نزد آن‌ حضرت‌ رفت‌ و اطبا را - كه‌ عموما اطباى‌ مسیحى‌ و یهودى‌ در آن‌ زمان‌ بودند - امر كرد كه‌ از خدمت‌ آن‌ حضرت‌ دور نشوند و قاضى‌ القضات‌ ( داور داوران‌ ) را طلبید و گفت‌ ده‌ نفر از علماى‌ مشهور را حاضر گردان‌ كه‌ پیوسته‌ نزد آن‌ حضرت‌ باشند . و این‌ كارها را براى‌ آن‌ مى‌كردند كه‌ آن‌ زهرى‌ كه‌ به‌ آن‌ حضرت‌ داده‌ بودند بر مردم‌ معلوم‌ نشود و نزد مردم‌ ظ‌اهر سازند كه‌ آن‌ حضرت‌ به‌ مرگ‌ خود از دنیا رفته‌ ، پیوسته‌ ایشان‌ ملازم‌ خانه‌ آن‌ حضرت‌ بودند تا آنكه‌ بعد از گذشت‌ چند روز از ماه‌ ربیع‌ الاول‌ سال‌ 260 ه . ق‌ آن‌ امام‌ مظلوم‌ در سن‌ 29 سالگى‌ از دار فانى‌ به‌ سراى‌ باقى‌ رحلت‌ نمود . بعد از آن‌ خلیفه‌ متوجه‌ تفحص‌ و تجسس‌ فرزند حضرت‌ شد ، زیرا شنیده‌ بود كه‌ فرزند آن‌ حضرت‌ بر عالم‌ مستولى‌ خواهد شد ، و اهل‌ باطل‌ را منقرض‌ خواهد كرد ... تا دو سال‌ تفحص‌ احوال‌ او مى‌كردند  .این‌ جستجوها و پژوهشها نتیجه‌ هراسى‌ بود كه‌ معتصم‌ عباسى‌ و خلفاى‌ قبل‌ و بعد از او - از طریق‌ روایات‌ مورد اعتمادى‌ كه‌ به‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌ (ص‌) مى‌پیوست‌ ، شنیده‌ بودند كه‌ از نرگس‌ خاتون‌ و حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسكرى‌ فرزندى‌ پاك‌ گهر ملقب‌ به‌ مهدى‌ آخر الزمان‌ - همنام‌ با رسول‌ اكرم‌ (ص‌) ولادت‌ خواهد یافت‌ و تخت‌ ستمگران‌ را واژگون‌ و به‌ سلطه‌ و سلطنت‌ آنها خاتمه‌ خواهد داد . بدین‌ جهت‌ به‌ بهانه‌هاى‌ مختلف‌ در خانه‌ حضرت‌ عسكرى‌ (ع‌) رفت‌ و آمد بسیار مى‌كردند ، و جستجو مى‌نمودند تا از آن‌ فرزند گرامى‌ اثرى‌ بیابند و او را نابود سازند . به‌ راستى‌ داستان‌ نمرود و فرعون‌ در ظ‌هور حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) و حضرت‌ موسى‌ (ع‌) تكرار مى‌شد . حتى‌ قابله‌هایى‌ را گماشته‌ بودند كه‌ در این‌ كار مهم‌ پى‌ جویى‌ كنند . اما خداوند متعال‌ حجت‌ خود را از گزند دشمنان‌ و آسیب‌ زمان‌ حفظ كرد ، و همچنان‌ نگاهدارى‌ خواهد كرد تا مأموریت‌ الهى‌ خود را انجام‌ دهد .بارى‌ ، علت‌ شهادت‌ آن‌ حضرت‌ را سمى‌ مى‌دانند كه‌ معتمد عباسى‌ در غذا به‌ آن‌ حضرت‌ خورانید و بعد ، از كردار زشت‌ خود پشیمان‌ شد . بناچار اطباى‌ مسیحى‌ و یهودى‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ كار طبابت‌ را در بغداد و سامره‌ به‌ عهده‌ داشتند ، به‌ ویژه‌ در مأموریتهایى‌ كه‌ توطئه‌ قتل‌ امام‌ بزرگوارى‌ مانند امام‌ حسن‌ عسكرى‌ (ع‌) در میان‌ بود ، براى‌ معالجه‌ فرستاد . البته‌ از این‌ دلسوزیهاى‌ ظ‌اهرى‌ هدف‌ دیگرى‌ داشت‌ ، و آن‌ خشنود ساختن‌ مردم‌ و غافل‌ نگهداشتن‌ آنها از حقیقت‌ ماجرا بود . بعد از آگاه‌ شدن‌ شیعیان‌ از خبر درگذشت‌ جانگداز حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسكرى‌ (ع‌) شهر سامره‌ را غبار غم‌ گرفت‌ ، و از هر سوى‌ صداى‌ ناله‌ و گریه‌ برخاست‌ . مردم‌ آماده‌ سوگوارى‌ و تشییع‌ جنازه‌ آن‌ حضرت‌ شدند . ماجراى‌ جانشین‌ بر حق‌ امام‌ عسكرى‌ابوالادیان‌ مى‌گوید : من‌ خدمت‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسكرى‌ (ع‌) مى‌كردم‌ . نامه‌هاى‌آن‌ حضرت‌ را به‌ شهرها مى‌بردم‌ . در مرض‌ موت‌ ، روزى‌ من‌ را طلب‌ فرمود و چند نامه‌اى‌ نوشت‌ به‌ مدائن‌ تا آنها را برسانم‌ . سپس‌ امام‌ فرمود : پس‌ از پانزده‌ روز باز داخل‌ سامره‌ خواهى‌ شد و صداى‌ گریه‌ و شیون‌ از خانه‌ من‌ خواهى‌ شنید ، و در آن‌ موقع‌ مشغول‌ غسل‌ دادن‌ من‌ خواهند بود . ابوالادیان‌ به‌ امام‌ عرض‌ مى‌كند : اى‌ سید من‌ ، هرگاه‌ این‌ واقعه‌ دردناك‌ روى‌ دهد ، امامت‌ با كیست‌ ؟ فرمود : هر كه‌ جواب‌ نامه‌ من‌ را از تو طلب‌ كند . ابوالادیان‌ مى‌گوید : دوباره‌ پرسیدم‌ علامت‌ دیگرى‌ به‌ من‌ بفرما . امام‌ فرمود : هركه‌ بر من‌ نماز گزارد . ابوالادیان‌ مى‌گوید : باز هم‌ علامت‌ دیگرى‌ بگو تا بدانم‌ . امام‌ مى‌گوید : هر كه‌ بگوید كه‌ در همیان‌ چه‌ چیز است‌ او امام‌ شماست‌ . ابوالادیان‌ مى‌گوید : مهابت‌ و شكوه‌ امام‌ باعث‌ شد كه‌ نتوانم‌ چیز دیگرى‌ بپرسم‌ . رفتم‌ و نامه‌ها را رساندم‌ و پس‌ از پانزده‌ روز برگشتم‌ . وقتى‌ به‌ در خانه‌ امام‌ رسیدم‌ صداى‌ شیون‌ و گریه‌ از خانه‌ امام‌ بلند بود . داخل‌ خانه‌ امام‌ ، جعفر كذاب‌ برادر امام‌ حسن‌ عسكرى‌ را دیدم‌ كه‌ نشسته‌ ، و شیعیان‌ به‌ او تسلیت‌ مى‌دهند و به‌ امامت‌ او تهنیت‌ مى‌گویند . من‌ از این‌ بابت‌ بسیار تعجب‌ كردم‌ پیش‌ رفتم‌ و تعزیت‌ و تهنیت‌ گفتم‌ . اما او جوابى‌ نداد و هیچ‌ سؤالى‌ نكرد . چون‌ بدن‌ مظ‌هر امام‌ را كفن‌ كرده‌ و آماده‌ نماز گزاردن‌ بود ، خادمى‌ آمد و جعفر كذاب‌ را دعوت‌ كرد كه‌ بر برادر خود نماز بخواند . چون‌ جعفر به‌ نماز ایستاد ، طفلى‌ گندمگون‌ و پیچیده‌ موى‌ ، گشاده‌ دندانى‌ مانند پاره‌ ماه‌ بیرون‌ آمد و رداى‌ جعفر را كشید و گفت‌ : اى‌ عمو پس‌ بایست‌ كه‌ من‌ به‌ نماز سزاوارترم‌ . رنگ‌ جعفر دگرگون‌ شد . عقب‌ ایستاد . سپس‌ آن‌ طفل‌ پیش‌ آمد و بر پدر نماز گزارد و آن‌ جناب‌ را در پهلوى‌ امام‌ على‌ النقى‌ علیه‌ السلام‌ دفن‌ كرد . سپس‌ رو به‌ من‌ آورد و فرمود : جواب‌ نامه‌ها را كه‌ با تو است‌ تسلیم‌ كن‌ . من‌ جواب‌ نامه‌ را به‌ آن‌ كودك‌ دادم‌ . پس‌ " حاجزوشا " از جعفر پرسید : این‌ كودك‌ كه‌ بود ، جعفر گفت‌ : به‌ خدا قسم‌ من‌ او را نمى‌شناسم‌ و هرگز او را ندیده‌ام‌. در این‌ موقع‌ ، عده‌اى‌ از شیعیان‌ از شهر قم‌ رسیدند ، چون‌ از وفات‌ امام‌ (ع) با خبر شدند ، مردم‌ به‌ جعفر اشاره‌ كردند . چند تن‌ از آن‌ مردم‌ نزد جعفر رفتند و از او پرسیدند : بگو كه‌ نامه‌هایى‌ كه‌ داریم‌ از چه‌ جماعتى‌ است‌ و مالها چه‌ مقدار است‌ ؟ جعفر گفت‌ : ببینید مردم‌ از من‌ علم‌ غیب‌ مى‌خواهند ! در آن‌ حال‌ خادمى‌ از جانب‌ حضرت‌ صاحب‌ الامر ظ‌اهر شد و از قول‌ امام‌ گفت‌ : اى‌ مردم‌ قم‌ با شما نامه‌هایى‌ است‌ از فلان‌ و فلان‌ و همیانى‌ (كیسه‌اى‌ ) كه‌ در آن‌ هزار اشرفى‌ است‌ كه‌ در آن‌ ده‌ اشرفى‌ است‌ با روكش‌ طلا . شیعیانى‌ كه‌ از قم‌ آمده‌ بودند گفتند : هر كس‌ تو را فرستاده‌ است‌ امام‌ زمان‌ است‌ این‌ نامه‌ها و همیان‌ را به‌ او تسلیم‌ كن‌ . جعفر كذاب‌ نزد معتمد خلیفه‌ آمد و جریان‌ واقعه‌ را نقل‌ كرد . معتمد گفت‌ : بروید و در خانه‌ امام‌ حسن‌ عسكرى‌ (ع‌) جستجو كنید و كودك‌ را پیدا كنید . رفتند و از كودك‌ اثرى‌ نیافتند . ناچار " صیقل‌ " كنیز حضرت‌ امام‌ عسكرى‌ (ع‌) را گرفتند و مدتها تحت‌ نظر داشتند به‌ تصور اینكه‌ او حامله‌ است‌ . ولى‌ هرچه‌ بیشتر جستند كمتر یافتند . خداوند آن‌ كودك‌ مبارك‌ قدم‌ را حفظ كرد و تا زمان‌ ما نیز در كنف‌ حمایت‌ حق‌ است‌ و به‌ ظ‌اهر از نظرها پنهان‌ مى‌باشد . درود خداى‌ بزرگ‌ بر او باد .
mohammadjavad بازدید : 21 شنبه 15 تیر 1392 نظرات (0)
از هجرت پیامبر ( ص ) گذشت ، و امامت به امام دهم حضرت هادی ( ع ) و امام یازدهم حضرت عسکری ( ع ) رسید ، کم کم در بین فرمانروایان و دستگاه حکومت جبار ، نگرانی هایی پدید آمد .علت آن اخبار و احادیثی بود که در آنها نقل شده بود : از امام حسن عسکری ( ع ) فرزندی تولد خواهد یافت که تخت و کاخ جباران و ستمگران را واژگون خواهد کرد و عدل و داد را جانشین ظلم و ستم ستمگران خواهد نمود . در احادیثی که بخصوص از پیغمبر ( ص ) رسیده بود ، این مطلب زیاد گفته شده و به گوش زمامداران رسیده بود . در این زمان یعنی هنگام تولد حضرت مهدی ( ع ) ، معتصم عباسی ، هشتمین خلیفه عباسی ، که حکومتش از سال 218هجری آغاز شد ، سامرا ، شهر نو ساخته را مرکز حکومت عباسی قرار داد . این اندیشه - که ظهور مصلحی پایه های حکومت ستمکاران را متزلزل می نماید و باید از تولد نوزادان جلوگیری کرد ، و حتی مادران بیگناه را کشت ، و یا قابله هایی را پنهانی به خانه ها فرستاد تا از زنان باردار خبر دهند - در تاریخ نظایری دارد . در زمان حضرت ابراهیم ( ع ) نمرود چنین کرد. برای مشاهده ی متن کامل به ادامه مطلب بروید  در زمان حضرت موسی ( ع ) فرعون نیز به همین روش عمل نمود . ولی خدا نخواست . همواره ستمگران می خواهند مشعل حق را خاموش کنند ، غافل از آنکه ، خداوند نور خود را تمام و کامل می کند ، اگر چه کافران و ستمگران نخواهند . در مورد نوزاد مبارک قدم حضرت امام حسن عسکری ( ع ) نیز داستان تاریخ به گونه ای شگفت انگیز و معجزه آسا تکرار شد . امام دهم بیست سال - در شهر سامرا - تحت نظر و مراقبت بود ، و سپس امام یازدهم ( ع ) نیز در آنجا زیر نظر و نگهبانی حکومت به سر می برد . " به هنگامی که ولادت ، این اختر تابناک ، حضرت مهدی(ع) ، نزدیک گشت ، و خطر او در نظر جباران قوت گرفت ، در صدد بر آمدند تا از پدید آمدن این نوزاد جلوگیری کنند ، و اگر پدید آمد و بدین جهان پای نهاد ، او را از میان بردارند . بدین علت بود که چگونگی احوال مهدی ، دوران حمل و سپس تولد او ، همه و همه ، از مردم نهان داشته می شد ، جز چند تن معدود از نزدیکان ، یا شاگردان و اصحاب خاص امام حسن عسکری ( ع ) کسی او را نمی دید . آنان نیز مهدی را گاه بگاه می دیدند ، نه همیشه و به صورت عادی ".شیعیان خاص ، مهدی ( ع ) را مشاهده کردنددر مدت 5 یا 4 سال آغاز عمر حضرت مهدی که پدر بزرگوارش حیات داشت ، شیعیان خاص به حضور حضرت مهدی ( ع ) می رسیدند . از جمله چهل تن به محضر امام یازدهم رسیدند و از امام خواستند تا حجت و امام بعد از خود را به آنها بنمایاند تا او را بشناسند ، و امام چنان کرد . آنان پسری را دیدند که بیرون آمد ، همچون پاره ماه ، شبیه به پدر خویش . امام عسکری فرمود : " پس از من ، این پسر امام شماست ، و خلیفه من است در میان شما ، امر او را اطاعت کنید ، از گرد رهبری او پراکنده نگردید ، که هلاک می شوید و دینتان تباه می گردد . این را هم بدانید که شما او را پس از امروز نخواهید دید ، تا اینکه زمانی دراز بگذرد . بنابراین از نایب او ، عثمان بن سعید ، اطاعت کنید " . و بدین گونه ، امام یازدهم ، ضمن تصریح به واقع شدن غیبت کبری ، امام مهدی را به جماعت شیعیان معرفی فرمود ، و استمرار سلسله ولایت را اعلام داشت .  یکی از متفکران و فیلسوفان قرن سوم هجری که به حضور امام رسیده است ، ابو سهل نوبختی می باشد . باری ، حضرت مهدی ( ع ) پنهان می زیست تا پدر بزرگوارش حضرت امام حسن عسکری در روز هشتم ماه ربیع الاول سال 260 هجری دیده از جهان فرو بست . در این روز بنا به سنت اسلامی ، می بایست حضرت مهدی بر پیکر مقدس پدر بزرگوار خود نماز گزارد ، تا خلفای ستمگر عباسی جریان امامت را نتوانند تمام شده اعلام کنند ، و یا بد خواهان آن را از مسیر اصلی منحرف کنند ، و وراثت معنوی و رسالت اسلامی و ولایت دینی را به دست دیگران سپارند . بدین سان ، مردم دیدند کودکی همچون خورشید تابان با شکوه هر چه تمامتر از سرای امام بیرون آمد ، و جعفر کذاب عموی خود را که آماده نماز گزاردن بر پیکر امام بود به کناری زد ، و بر بدن مطهر پدر نماز گزارد . ضرورت غیبت آخرین امام بیرون آمدن حضرت مهدی ( ع ) و نماز گزاران آن حضرت همه جا منتشر شد . کارگزاران و ماموران معتمد عباسی به خانه امام حسن عسکری (ع ) هجوم بردند، اما هر چه بیشتر جستند کمتر یافتند ، و در چنین شرایطی بود که برای بقای حجت حق تعالی ، امر غیبت امام دوازدهم پیش آمد و جز این راهی برای حفظ جان آن " خلیفه خدا در زمین " نبود ، زیرا ظاهر بودن حجت حق و حضورش در بین مردم همان بود و قتلش همان .  پس مشیت و حکمت الهی بر این تعلق گرفت که حضرتش را از نظرها پنهان نگهدارد ، تا دست دشمنان از وی کوتاه گردد ، و واسطه فیوضات ربانی ، بر اهل زمین سالم ماند . بدین صورت حجت خدا ، هر چند آشکار نیست ، اما انوار هدایتش از پس پرده غیبت راهنمای موالیان و دوستانش می باشد . ضمنا این کیفر کردار امت اسلامی است که نه تنها از مسیر ولایت و اطاعت امیر المؤمنین علی ( ع ) و فرزندان معصومش روی بر تافت ، بلکه به آزار و قتل آنان نیز اقدام کرد ، و لزوم نهان زیستی آخرین امام را برای حفظ جانش سبب شد .  در این باب سخن بسیار است و مجال تنگ ، اما برای اینکه خوانندگان به اهمیت وجود امام غایب در جهان بینی تشیع پی برند ، به نقل قول پروفسور هانری کربن - مستشرق فرانسوی - در ملاقاتی که با علامه طباطبائی داشته ، می پردازیم : " به عقیده من مذهب تشیع تنها مذهبی است که رابطه هدایت الهیه را میان خدا و خلق ، برای همیشه ، نگهداشته و بطور استمرار و پیوستگی ولایت را زنده و پابر جا می دارد ... تنها مذهب تشیع است که نبوت را با حضرت محمد - صلی الله علیه و آله و سلم - ختم شده می داند ، ولی ولایت را که همان رابطه هدایت و تکمیل می باشد ، بعد از آن حضرت و برای همیشه زنده می داند . رابطه ای که از اتصال عالم انسانی به عالم الوهی کشف نماید ، بواسطه دعوتهای دینی قبل از موسی و دعوت دینی موسی و عیسی و محمد - صلوات الله علیهم - و بعد از حضرت محمد ، بواسطه ولایت جانشینان وی ( به عقیده شیعه ) زنده بوده و هست و خواهد بود ، او حقیقتی است زنده که هرگز نظر علمی نمی تواند او را از خرافات شمرده از لیست حقایق حذف نماید ... آری تنها مذهب تشیع است که به زندگی این حقیقت ، لباس دوام و استمرار پوشانیده و معتقد است که این حقیقت میان عالم انسانی و الوهی ، برای همیشه ، باقی و پا برجاست " یعنی با اعتقاد به امام حی غایب" . صورت و سیرت مهدی ( ع )چهره و شمایل حضرت مهدی ( ع ) را راویان حدیث شیعی و سنی چنین نوشته اند : " چهره اش گندمگون ، ابروانی هلالی و کشیده ، چشمانش سیاه و درشت و جذاب ، شانه اش پهن ، دندانهایش براق و گشاد ، بینی اش کشیده و زیبا، پیشانی اش بلند و تابنده . استخوان بندی اش استوار و صخره سان ، دستان و انگشتهایش درشت .گونه هایش کم گوشت و اندکی متمایل به زردی - که از بیداری شب عارض شده - بر گونه راستش خالی مشکین . عضلاتش پیچیده و محکم ، موی سرش بر لاله گوش ریخته ، اندامش متناسب و زیبا ، هیاتش خوش منظر و رباینده ، رخساره اش در هاله ای از شرم بزرگوارانه و شکوهمند غرق . قیافه اش از حشمت و شکوه رهبری سرشار . نگاهش دگرگون کننده ، خروشش دریاسان ، و فریادش همه گیر " . حضرت مهدی صاحب علم و حکمت بسیار است و دارنده ذخایر پیامبران است . وی نهمین امام است از نسل امام حسین ( ع ) اکنون از نظرها غایب است . ولی مطلق و خاتم اولیاء و وصی اوصیاء و قائد جهانی و انقلابی اکبر است . چون ظاهر شود ، به کعبه تکیه کند ، و پرچم پیامبر ( ص ) را در دست گیرد و دین خدا را زنده و احکام خدا را در سراسر گیتی جاری کند . و جهان را پر از عدل و داد و مهربانی کند . حضرت مهدی ( ع ) در برابر خداوند و جلال خداوند فروتن است . خدا و عظمت خدا در وجود او متجلی است و همه هستی او را فراگرفته است . مهدی ( ع ) عادل است و خجسته و پاکیزه . ذره ای از حق را فرو نگذارد . خداوند دین اسلام را به دست او عزیز گرداند . در حکومت او ، به احدی ناراحتی نرسد مگر آنجا که حد خدایی جاری گردد . مهدی ( ع ) حق هر حق داری را بگیرد و به او بدهد . حتی اگر حق کسی زیر دندان دیگری باشد ، از زیر دندان انسان بسیار متجاوز و غاصب بیرون کشد و به صاحب حق باز گرداند .  به هنگام حکومت مهدی ( ع ) حکومت جباران و مستکبران ، و نفوذ سیاسی منافقان و خائنان ، نابود گردد . شهر مکه - قبله مسلمین - مرکز حکومت انقلابی مهدی شود . نخستین افراد قیام او ، در آن شهر گرد آیند و در آنجا به او بپیوندند ... برخی به او بگروند ، با دیگران جنگ کند ، و هیچ صاحب قدرتی و صاحب مرامی ، باقی نماند و دیگر هیچ سیاستی و حکومتی ، جز حکومت حقه و سیاست عادله قرآنی ، در جهان جریان نیابد . آری ، چون مهدی ( ع ) قیام کند زمینی نماند ، مگر آنکه در آنجا گلبانگ محمدی : اشهد ان لا اله الا الله ، و اشهد ان محمدا رسول الله ، بلند گردد . در زمان حکومت مهدی ( ع ) به همه مردم ، حکمت و علم بیاموزند ، تا آنجا که زنان در خانه ها با کتاب خدا و سنت پیامبر ( ص ) قضاوت کنند . در آن روزگار ، قدرت عقلی توده ها تمرکز یابد . مهدی ( ع ) با تایید الهی ، خردهای مردمان را به کمال رساند و فرزانگی  در همگان پدید آورد ... .  مهدی (ع (فریاد رسی است که خداوند او را بفرستد تا به فریاد مردم عالم برسد . در روزگار او همگان به رفاه و آسایش و وفور نعمتی بیمانند دست یابند . حتی چهارپایان فراوان گردند و با دیگر جانوران ، خوش و آسوده باشند . زمین گیاهان بسیار رویاند آب نهرها فراوان شود ، گنجها و دفینه های زمین و دیگر معادن استخراج گردد . در زمان مهدی ( ع ) آتش فتنه ها و آشوبها بیفسرد ، رسم ستم و شبیخون و غارتگری برافتد و جنگها از میان برود . در جهان جای ویرانی نماند ، مگر آنکه مهدی ( ع ) آنجا را آباد سازد . در قضاوتها و احکام مهدی ( ع ) و در حکومت وی ، سر سوزنی ظلم و بیداد بر کسی نرود و رنجی بر دلی ننشیند . مهدی ، عدالت را ، همچنان که سرما و گرما وارد خانه ها شود ، وارد خانه های مردمان کند و دادگری او همه جا را بگیرد . شمشیر حضرت مهدی ( ع)شمشیر مهدی ، سیف الله و سیف الله المنتقم است . شمشیری است خدائی ، شمشیری است انتقام گیرنده از ستمگران و مستکبران . شمشیر مهدی شمشیر انتقام از همه جانیان در طول تاریخ است . درندگان متمدن آدمکش را می کشد ، اما بر سر ضعیفان و مستضعفان رحمت می بارد و آنها را می نوازد . روزگار موعظه و نصیحت در زمان او دیگر نیست . پیامبران و امامان و اولیاء حق آمدند و آنچه لازمه پند دادن بود بجای آوردند . بسیاری از مردم نشنیدند و راه باطل خود را رفتند و حتی اولیاء حق را زهر خوراندند و کشتند . اما در زمان حضرت مهدی باید از آنها انتقام گرفته شود . مهدی ( ع ) آن قدر از ستمگران را بکشد که بعضی گویند : این مرد از آل محمد ( ص ) نیست . اما او از آل محمد ( ص ) است یعنی از آل حق ، آل عدالت ، آل عصمت و آل انسانیت است .  از روایات شگفت انگیزی که در مورد حضرت مهدی ( ع ) آمده است ، خبری است که از حضرت امام محمد باقر ( ع ) نقل شده و مربوط است به 1290سال قبل . در این روایت حضرت باقر ( ع ) می گویند : " مهدی ، بر مرکبهای پر صدایی ، که آتش و نور در آنها تعبیه شده است ، سوار می شود و به آسمانها ، همه آسمانها سفر می کند " . و نیز در روایت امام محمد باقر ( ع ) گفته شده است که بیشتر آسمانها ، آباد و محل سکونت است . البته این آسمان شناسی اسلامی ، که از مکتب ائمه طاهرین ( ع ) استفاده می شود ، ربطی به آسمان شناسی یونانی و هیئت بطلمیوسی ندارد ... و هر چه در آسمان شناسی یونانی ، محدود بودن فلک ها و آسمانها و ستارگان مطرح است ، در آسمان شناسی اسلامی ، سخن از وسعت و ابعاد بزرگ است و ستارگان بیشمار و قمرها و منظومه های فراوان . و گفتن چنین مطالبی از طرف پیامبر اکرم ( ص ) و امام باقر ( ع ) جز از راه ارتباط با عالم غیب و علم خدائی امکان نداشته است . غیبت کوتاه مدت یا غیبت صغری مدت غیبت صغری بیش از هفتاد سال بطول نینجامید ( از سال 260ه. تا سال 329ه. ) که در این مدت نایبان خاص ، به محضر حضرت مهدی ( ع ) می رسیدند ، و پاسخ نامه ها سؤوالات را به مردم می رساندند . نایبان خاص که افتخار رسیدن به محضر امام ( ع ) را داشته اند ، چهار تن می باشند که به " نواب خاص " یا " نایبان ویژه " معروفند : 1 - نخستین نایب خاص مهدی ( ع ) عثمان بن سعید اسدی است . که ظاهرا بعد از سال 260هجری وفات کرد ، و در بغداد به خاک سپرده شد . عثمان بن سعید از یاران و شاگردان مورد اعتماد امام دهم و امام یازدهم بود و خود در زیر سایه امامت پرورش یافته بود . 2 - محمد بن عثمان : دومین سفیر و نایب امام ( ع ) محمد بن عثمان بن سعید فرزند عثمان بن سعید است که در سال 305هجری وفات کرد و در بغداد بخاک سپرده شد . نیابت و سفارت محمد بن سعید نزدیک چهل سال بطول انجامید. 3 - حسین بن روح نوبختی : سومین سفیر ، حسین بن روح نوبختی بود که در سال 326 هجری فوت کرد . 4 - علی بن محمد سمری : چهارمین سفیر و نایب امام حجه بن الحسن ( ع ) است که در سال 329هجری قمری در گذشت و در بغداد دفن شد . مدفن وی نزدیک آرامگاه عالم و محدث بزرگ ثقه الاسلام محمد بن یعقوب کلینی است . همین بزرگان و عالمان و روحانیون برجسته و پرهیزگار و زاهد و آگاه در دوره غیبت صغری واسطه ارتباط مردم با امام غایب و حل مشکلات آنها بوسیله حضرت مهدی ( ع ) بودند . غیبت دراز مدت یا غیبت کبری و نیابت عامه این دوره بعد از زمان غیبت صغری آغاز شد ، و تاکنون ادامه دارد .این مدت دوران امتحان و سنجش ایمان و عمل مردم است . در زمان نیابت عامه ، امام (ع ) ضابطه و قاعده ای به دست داده است تا در هر عصر ، فرد شاخصی که آن ضابطه و قاعده ، در همه ابعاد بر او صدق کند ، نایب عام امام ( ع ) باشد و به نیابت از سوی امام ، ولی جامعه باشد در امر دین و دنیا . بنابراین ، در هیچ دوره ای پیوند امام (ع ) با مردم گسیخته نشده و نبوده است .  اکنون نیز ، که دوران نیابت عامه است ، عالم بزرگی که دارای همه شرایط فقیه و دانای دین بوده است و نیز شرایط رهبری را دارد ، در راس جامعه قرار می گیرد و مردم به او مراجعه می کنند و او صاحب " ولایت شرعیه " است به نیابت از حضرت مهدی ( ع ) . بنابراین ، اگر نایب امام ( ع ) در این دوره ، حکومتی را درست و صالح نداند آن حکومت طاغوتی است ، زیرا رابطه ای با خدا و دین خدا و امامت و نظارت شرعی اسلامی ندارد .  بنابر راهنمایی امام زمان ( عجل الله فرجه ) برای حفظ انتقال موجودیت تشیع و دین خدا ، باید همیشه عالم و فقیهی در راس جامعه شیعه قرار گیرد که شایسته و اهل باشد ، و چون کسی - با اعلمیت و اولویت - در راس جامعه دینی و اسلامی قرار گرفت باید مجتهدان و علمای دیگر مقام او را پاس دارند ، و برای نگهداری وحدت اسلامی و تمرکز قدرت دینی او را کمک رسانند ، تا قدرتهای فاسد نتوانند آن را متلاشی و متزلزل کنند . گر چه دوری ما از پناهگاه مظلومان و محرومان و مشتاقان - حضرت مهدی ( ع) - بسیار درد آور است ، ولی بهر حال - در این دوره آزمایش - اعتقاد ما اینست که حضرت مهدی ( ع ) به قدرت خدا و حفظ او ، زنده است و نهان از مردم جهان زندگی می کند ، روزی که " اقتضای تام " حاصل شود ، ظاهر خواهد شد ، و ضمن انقلابی پر شور و حرکتی خونین و پردامنه ، بشریت مظلوم را از چنگ ظالمان نجات خواهد داد ، و رسم توحید و آیین اسلامی را عزت دوباره خواهد بخشید . اعتقاد به مهدویت در دوره های گذشته اعتقاد به دوره آخرالزمان و انتظار ظهور منجی در دینهای دیگر مانند : یهودی ، زردشتی ، مسیحی و مدعیان نبوت عموما ، و دین مقدس اسلام ، خصوصا ، به عنوان یک اصل مسلم مورد قبول همه بوده است . اعتقاد به حضرت مهدی ( ع ) منحصر به شیعه نیستعقیده به ظهور حضرت مهدی ( ع ) فقط مربوطبه شیعیان و عالم تشیع نیست ، بلکه بسیاری از مذاهب اهل سنت ( مالکی ، حنفی ، شافعی و حنبلی و ... ) به این اصل اعتقاد دارند و دانشمندان آنها ، این موضوع را در کتابهای فراوان خود آورده اند و احادیث پیغمبر (ص ) را درباره مهدی ( ع ) از حدیثهای متواتر و صحیح می دانند . قرآن و حضرت مهدی ( ع )در قرآن کریم درباره حضرت مهدی و ظهور منجی در آخر الزمان و حکومت صالحان و پیروزی نیکان بر ستمگران آیاتی آمده است از جمله : " ما در زبور داوود ، پس از ذکر ( = تورات ) نوشته ایم که سرانجام ، زمین را بندگان شایسته ما میراث برند و صاحب شوند " . حضرت امام محمد باقر ( ع ) درباره " بندگان شایسته " فرموده است : منظور اصحاب حضرت مهدی در آخر الزمان هستند .  و نیز : " ما می خواهیم تا به مستضعفان زمین نیکی کنیم ، یعنی : آنان را پیشوایان سازیم و میراث بران زمین " . بسم الله الرحمن الرحیم . انا انزلناه فی لیله القدر ... ما قرآن را در شب قدر فرو فرستادیم . تو شب قدر را چگونه شبی می دانی ؟ شب قدر از هزار ماه بهتر است . در آن شب ، فرشتگان و روح ( جبرئیل ) به اذن خدا ، همه فرمانها و سرنوشتها را فرود می آورند . آن شب ، تا سپیده دمان ، همه سلام است و سلامت . چنانکه از آیه های " سوره قدر " به روشنی فهمیده می شود ، در هر سال شبی هست که از هزار ماه به ارزش و فضیلت برتر است . آنچه از احادیثی که در تفسیر این سوره ، و تفسیر آیات آغاز سوره دخان فهمیده می شود ، این است که فرشتگان ، در شب قدر ، مقدرات یکساله را به نزد " ولی مطلق زمان " می آورند و به او تسلیم می دارند . در روزگار پیامبر اکرم ( ص ) محل فرشتگان در شب قدر ، آستان مصطفی ( ع ) بوده است . هنگامی که در شناخت قرآنی ، به این نتیجه می رسیم که " شب قدر " در هر سال هست ، باید توجه کنیم پس " صاحب شب قدر " نیز باید همیشه وجود داشته باشد و گرنه فرشتگان بر چه کسی فرود آیند ؟ پس چنانکه " قرآن کریم " تا قیامت هست و " حجت " است ، صاحب شب قدر هست و همو " حجت " است . " حجت " خدا در این زمان جز حضرت ولی عصر ( ع ) کسی نیست . چندان که حضرت رضا علیه السلام می فرماید : " امام ، امانتدار خداست در زمین ، و حجت خداست در میان مردمان ، و خلیفه خداست در آبادیها و سرزمینها... ". فیلسوف معروف و متکلم بزرگ و ریاضی دان مشهور اسلامی ، خواجه نصیرالدین طوسی می گوید : " در نزد خردمندان روشن است که لطف الهی منحصر است در تعیین امام ( ع ) و وجود امام به خودی خود لطف است از سوی خداوند ، و تصرف او در امور لطفی است دیگر . و غیبت او ، مربوطبه خود ماست" .  طول عمر امام زمان (ع) درازی عمر امام ( ع ) با در نظر گرفتن عمرهای درازی که قرآن بدانها گواهی می دهد ، و در کتابهای تاریخی نیز افراد معمر ( دارای عمر دراز ) زیاد بوده اند ، و در گذشته و حال نیز چنین کسانی بوده و هستند ، عمر زیاد حضرت مهدی ( ع ) به هیچ دلیلی محال نیست ، بلکه از نظر عقلی و دید وسیع علمی و امکان واقع شدن بهیچ صورت بعید نیست .از اینها گذشته اگر از نظر قدرت الهی ، بدان نظر کنیم ، امری ناممکن نیست . در برابر قدرت خدا - که بر هر چیز تواناست - عمرهایی مانند عمر حضرت نوح ( ع ) و عمر بیشتر از آن حضرت و یا کمتر از آن کاملا امکان دارد. برای خدای قدیر و حکیم ، کوچک و بزرگ ، کم و بسیار ، همه و همه مساوی است . بنابراین حکمت کامل و بالغ او ، تا هر موقع اقتضا کند بنده خود را در نهایت سلامت زنده نگاه می دارد .پس طبق حکمت الهی ، امام دوازدهم ، مهدی موعود ( ع ) باید از انظار غایب باشد و سالها زنده بماند و راز دار جهان و واسطه فیض برای جهانیان باشد تا هر وقت خدا اراده کند ظاهر گردد ، و عالم را پس از آنکه از ظلم و جور پر شده ، از قسط و عدل پر کند . انتظار ظهور قائم ( ع (بر خلاف آنان که پنداشته اند انتظار ظهور یعنی دست روی دست گذاشتن و از حرکتهای اصلاحی جامعه کنار رفتن و فقط " گلیم " خود را از آب بیرون بردن ، و به جریانات اسلام دینی و اجتماعی بی تفاوت ماندن ، هرگز چنین پنداری درست نیست ... بر عکس ، انتظار یعنی در طلب عدالت و آزادگی و آزادی فعالیت کردن و در نپذیرفتن ظلم و باطل و بردگی و ذلت و خواری ، مقاومت کردن و در برابر هر ناحقی و ستمی و ستمگری ایستادن است . " مجاهدات خستگی ناپذیر و " فوران های خونین شیعه " در طول تاریخ ، گواه این است که در مکتب ، هیچ سازشی و سستی راه ندارد .شیعه در حوزه " انتظار " یعنی ، انتظار غلبه حق بر باطل ، و غلبه داد بر بیداد ، و غلبه علم بر جهل ، و غلبه تقوا بر گناه ، همواره آمادگی خود را برای مشارکت در نهضتهای پاک و مقدس تجدید می نماید ، و با یاد تاریخ سراسر خون و حماسه سربازان فداکار تشیع ، مشعل خونین مبارزات عظیم  را بر سر دست حمل می کند ". اینکه به شیعه دستور داده اند که به عنوان " منتظر " همیشه سلاح خود را آماده داشته باشد ، و با یاد کردن نام " قائم آل محمد ( ص ) " قیام کند ناشی از همین آمادگی است . ناشی از همین قیام و اقدام است .پایان این بحث را از نوشته زنده یاد آیه الله طالقانی ، عالم مبارز اسلامی بهره می بریم که می گوید : " ... توجه دادن مردم به آینده درخشان و دولت حق و نوید دادن به اجرای کامل عدالت اجتماعی ، و تاسیس حکومت اسلام و ظهور یک شخصیت خدا ساخته و بارز ، که مؤسس و سرپرست آن حکومت و دولت است ، از تعالیم مؤسسین ادیان است ، و در مکتب تشیع ، که مکتب حق اسلام و حافظ اصلی معنویات آن است ، جزء عقیده قرار داده شده ... و پیروان خود را به انتظار چنین روزی ترغیب نموده ، و حتی انتظار ظهور را از عبادات دانسته اند ، تا مسلمانان حق پرست ، در اثر ظلم و تعدی زمامداران خودپرست و تسلط دولتهای باطل ، و تحولات اجتماعی و حکومت ملل ماده پرست ، اعم از شرقی و غربی ، خود را نبازند و دل قوی دارند و جمعیت را آماده کنند . و همین عقیده است که هنوز مسلمانان را امیدوار و فعال نگاه داشته است ، این همه فشار و مصیبت از آغاز حکومت دودمان دنائت و رذالت اموی ، تا جنگهای صلیبی و حمله مغول ، و اختناق و تعدیهای دولتهای استعماری ، بر سر هر ملتی وارد می آمد ، خاکسترش هم به باد فنا رفته بود . لیکن دینی که پیشوایان حق آن دستور می دهند که چون اسم صریح " قائم " مؤسس دولت حقه اسلام برده می شود ، بپا بایستید و آمادگی خود را برای انجام تمام دستورات اعلام کنید ، و خود را همیشه نیرومند و مقتدر نشان دهید ، هیچ وقت ، نخواهد مرد 
mohammadjavad بازدید : 49 شنبه 15 تیر 1392 نظرات (0)
     الهی...                                                                          اگر برای آن به سوی تو می آیم                                                                                               که مرا از شعله های دوزخ نجات بخشی                   بگذار که در آنجا بسوزم                                                                                                 و اگر برای آن به سوی تو می آیم                                                                                                  که لذت بهشت را به من بخشی                                                                                                بگذار تا درهای بهشت به رویم بسته شود                                                                                               اما به خاطر توبه سویت می آیم                                                                                                 محبوبم مرا از خویش مران                                                                                                    متبرکم کن تا در کنار زیبایی جاودانه ات                                                                                                                    تا ابد لانه کنم...             

تعداد صفحات : 5

درباره ما
طراح فا یکی بهترین طراحان چت روم باسرعت وکیفیت عالی تماس باما 09333933912همراه باتخفیف یک ماه هاست ویک سال دامنه رایگان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    شماچقدرازطراحی ماراضی هستید؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 42
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 8
  • بازدید ماه : 5
  • بازدید سال : 123
  • بازدید کلی : 4,487
  • کدهای اختصاصی