loading...
طراحی چت روم
mohammadjavad بازدید : 77 شنبه 15 تیر 1392 نظرات (0)
  وى فرزند حسین بن على بن ابیطالب( ع )و ملقب به سجاد و زین العابدین میباشد .امام سجاد در سال 38 هجرى در مدینه ولادت یافت .حضرت سجاد در واقعه جانگداز كربلا حضور داشت ولى به علت بیمارى و تب شدید از آن حادثه جان به سلامت برد , زیرا جهاد از بیمار برداشته شده است و پدر بزرگوارش - با همه علاقهاى كه فرزندش به شركت در آن واقعه داشت - به او اجازه جنگ كردن نداد .مصلحت الهى این بود كه آن رشته گسیخته نشود و امام سجاد وارث آن رسالت بزرگ , یعنى امامت و ولایت گردد .این بیمارى موقت چند روزى بیش ادامه نیافت و پس از آن حضرت زین العابدین 35 سال عمر كرد كه تمام آن مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و مناجات با حق سپرى شد . برای مشاهده ی متن کامل به ادامه مطلب بروید سن شریف حضرت سجاد ( ع ) را در روز دهم محرم سال 61 هجرى كه بنا به وصیت پدر و امر خدا و رسول خدا ( ص ) به امامت رسید , به اختلاف روایات در حدود 24سال نوشته اند .مادر حضرت سجاد بنا بر مشهور شهربانو دختر یزدگرد ساسانى بوده است .آنچه در حادثه كربلا بدان نیاز بود , به رهبردارى از این قیام و حماسه بى نظیر و نشر پیام شهادت حسین ( ع ) بود , كه حضرت سجاد ( ع ) در ضمن اسارت با عمهاش زینب ( ع ) آن را با شجاعت و شهامت و قدرت بى نظیر در جهان آن روز فریاد كردند .فریادى كه طنین آن قرنهاست باقى مانده و - براى همیشه - جاودان خواهد ماند .واقعه كربلا با همه ابعاد عظیم و بى مانندش پر از شور حماسى و وفاو صفا و ایمان خالص در عصر روز عاشورا ظاهرا به پایان آمد , اما مأ موریت حضرت سجاد ( ع ) و زینب كبرى ( س ) از آن زمان آغاز شد .اهل بیت اسیر را از قتلگاه عشق و راهیان به سوى الله و از كنار نعشهاى پاره پاره به خون خفته جدا كردند .حضرت سجاد ( ع ) را در حال بیمارى بر شترى بى هودج سوار كردند و دو پاى حضرتش را از زیر شكم آن حیوان به زنجیر بستند .سایر اسیران را نیز بر شتران سوار كرده , روانه كوفه نمودند .كوفه اى كه در زیر سنگینى و خفقان حاكم بر آن بهت زده بر جاى مانده بود و جرأت نفس كشیدن نداشت , زیرا ابن زیاد دستور داده بود رؤساى قبایل مختلف را به زندان اندازند و مردم را گفته بود بدون اسلحه از خانه ها خارج شوند.در چنین حالتى دستور داد سرهاى مقدس شهدا را بین سركردگان قبایلى كه در كربلا بودند تقسیم و سر امام شهید حضرت ابا عبد الله الحسین را در جلو كاروان حمل كنند .بدین صورت كاروان را وارد شهر كوفه نمودند .عبید الله زیاد میخواست وحشتى در مردم ایجاد كند و این فتح نمایان خود را به چشم مردم آورد .با این تدبیرهاى امنیتى چه شد كه نتوانستند جلو بیانات آتشین و پیام كوبنده زن پولادین تاریخ حضرت زینب ( س ) را بگیرند ؟ گویى مردم كوفه تازه از خواب بیدار شده و دریافته اند كه این اسیران , اولاد على ( ع ) و فرزندان پیغمبر اسلام ( ص ) میباشند كه مردانشان در كربلا نزدیك كوفه به شمشیر بیداد كشته شدهاند .همهمه از مردم برخاست و كم كم تبدیل به گریه شد .حضرت سجاد ( ع ) در حال اسارت و خستگى و بیمارى به مردم نگریست و فرمود : اینان بر ما میگریند ؟ پس عزیزان ما را چه كسى كشته است ؟ زینب خواهر حسین ( ع ) مردم را امر به سكوت حضرت محمد ( ص ) كرد و پس از حمد و ثناى خداوند متعال و درود بر پیامبر گرانقدرش , فرمود : ... اى اهل كوفه , اى حیلت گران و مكر اندیشان وغداران, هرگز این گریه هاى شما را سكون مباد .مثل شما , مثل زنى است كه از بامداد تا شام رشته خویش میتابید و از شام تا صبح به دست خود بازمیگشاد .هشدار كه بناى ایمان بر مكر و نیرنگ نهادهاید ... .سپس حضرت زینب ( ع ) مردم كوفه را سخت ملامت فرمود و گفت : همانا دامان شخصیت خود را با عارى و ننگى بزرگ آلود كردید كه هرگز تا قیامت این آلودگى را از خود نتوانید دور كرد . خوارى و ذلت بر شما باد .مگر نمیدانید كدام جگر گوشه از رسول الله ( ص ) را بشكافتید , و چه عهد و پیمان كه بشكستید , و بزرگان عترت و آزادگان ذریه او را به اسیرى بردید , و خون پاك او به ناحق ریختید ... .مردم كوفه آنچنان ساكت و آرام شدند كه گویى مرغ بر سر آنها نشسته سخنان كوبنده زینب ( ع ) كه گویا از حلقوم پاك على ( ع ) خارج میشد ,مردم بى وفاى كوفه را دچار بهت و حیرت كرد .شگفتا این صداى على ( ع ) است كه گویا در فضاى كوفه طنین انداز است .. امام سجاد ( ع ) عمه اش را امر به سكوت فرمود .ابن زیاد دستور داد امام سجاد ( ع ) و زینب كبرى و سایر اسیران را به مجلس وى آوردند , و در آن جا جسارت را نسبت به سر مقدس حسین ( ع ) و اسیران كربلا به حد اعلا رسانید , و آنچه در چنته دناءت و رذالت داشت نشان داد , و آنچه لازمه پستى ذاتش بود آشكار نمود .پیام خون و شهادت ابن زیاد یا پسر مرجانه اسیران كربلا را پس از مكالماتى كه در مجلس او با آنان روى داد , دستور داد به زندانى پهلوى مسجد اعظم كوفه منتقل ساختند , و دستور داد سر مقدس امام ( ع ) را در كوچه ها بگردانند تا مردم دچار وحشت شوند .یزید در جواب نامه ابن زیاد كه خبر شهادت حسین ( ع ) و یارانش و اسیر كردن اهل و عیالش را به او نوشته بود , دستور داد سر حسین ( ع ) و همه یارانش را و همه اسیران را به شام بفرستند .بر دست و پا و گردن امام همام حضرت سجاد زنجیر نهاده , بر شتر سوارش كردند و اهل بیت را چون اسیران روم و زنگبار بر شتران بى جهاز سوار كردند و راهى شام نمودند .اهل بیت عصمت از راه بعلبك به شام وارد شدند .روز اول ماه صفر سال 61 هجرى - شهر دمشق غرق در شادى و سرور است , زیرا یزید اسیران كربلا را كه اولاد پاك رسول الله هستند , افراد خارجى و یاغیگر معرفى كرده كه اكنون در چنگ آنهایند - یزید دستور داد اسیران و سرهاى شهدا را از كنار جیرون كه تفریحگاه خارج از شهر و محل عیش و عشرت یزید بود عبور دهند .یزید از منظر جیرون اسیران را تماشا میكرد و شاد و مسرور به نظرمیرسید , همچون فاتحى بلا منازع و در مقابل قافله اسیران بایستاد و گفت : شكر خداى را كه شما را كشت و شهرهاى اسلام را ازشر مردان شما آسوده ساخت و امیر المؤمنین یزید را بر شماپیروزى داد.امام زین العابدین ( ع ) به آن پیرمردى كه در آن سن و سال از تبلیغات زهرآگین اموى در امان نمانده بود , فرمود : اى شیخ , آیا قرآن خوانده اى ؟ .گفت : آرى .فرمود : این آیه را قراءت كرده اى : قل لا أ سئلكم علیه أ جرا الاالمودة فی القربى .گفت : آرى .امام ( ع ) فرمود : آن خویشاوندان كه خداوند تعالى به دوستى آنها امرفرموده و براى رسول الله اجر رسالت قرار داده ماییم .سپس آیه تطهیر را كه درحق اهل بیت پیغمبر ( ص ) است تلاوت فرمود : انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت ویطهركم تطهیرا .پیرمردگفت : این آیه را خوانده ام .امام ( ع ) فرمود : مراد از این آیه ماییم كه خداوند ما را از هر آلایش ظاهر و باطن پاكیزه داشته است .پیرمرد بسیار تعجب كرد و گریست و گفت چقدر من بى خبر مانده ام .سپس به امام ( ع ) عرض كرد : اگر توبه كنم آیا توبه ام پذیرفته است ؟ امام ( ع ) به او اطمینان داد .این پیرمرد را به خاطر همین آگاهى شهید كردند .بارى , قافله اسیران راه خدا را در جلو مسجد جامع دمشق متوقف ساختند .سپس آنها را در حالى كه به طنابها بسته بودند به زندانى منتقل كردند .چند روزى را در زندان گذراندند , زندانى خراب .به هر حال یزید در نظر داشت با دعوت ازبرجستگان هر مذهب و سفیران و بزرگان و چاپلوسان دربارى مجلسى فراهم كند تا پیروزى ظاهرى خود را به همه نشان دهد .در این مجلس یزید همان جسارتى را نسبت به سر مقدس حضرت سید الشهداء انجام داد كه ابن زیاد , دست نشانده پلیدش در كوفه انجام داده بود .چوب دستى خود را بر لب و دندانى نواخت كه بوسه گاه حضرت رسول الله ( ص ) و على مرتضى و فاطمه زهرا علیهما السلام بوده است .وقتى زینب ( ع ) این جسارت را از یزید مشاهده فرمود و اولین سخنى كه یزید به حضرت سید سجاد ( ع ) گفت چنین بود : شكر خداى را كه شما را رسوا ساخت , بى درنگ حضرت زینب ( ع ) در چنان مجلسى بپاخاست .دلش به جوش آمد و زبان به ملامت یزید و یزیدیان گشود و با فصاحت و بلاغت علوى پیام خون و شهادت را بیان فرمود و در سنگر افشاگرى پرده از روى سیه كارى یزید و یزیدیان برداشت , و خلیفه مسلمین را رسواتر از مردم كوفه نمود .اما یزید سر به زیر انداخت و آن ضربات كوبنده و بر باد دهنده شخصیت كاذب خود را تحمل كرد , و تنها براى جواب بیتى خواند كه ترجمه آن این است : ناله و ضجه از داغ دیدگان رواست و زنان اجیر نوحه كننده را مرگ درگذشته آسان است .حضرت زین العابدین ( ع ) وقتى با یزید روبرو شد - در حالى كه ازكوفه تا دمشق زیر زنجیر بود - فرمود : اى یزید , به خدا قسم , چه گمان میبرى اگرپیغمبر خدا ( ص ) ما را به این حال بنگرد ؟ این جمله چنان در یزید اثر كرد كه دستور داد زنجیر را از آن حضرت برداشتند , و همه اطرافیان از آن سخن گریستند .فرصت بهترى كه در شام به دست امام چهارم آمد , روزى بود كه خطیب رسمى بالاى منبر رفت و در بدگویى على ( ع ) و اولاد طاهرینش و خوبى معاویه و یزید داد سخن داد .امام سجاد ( ع ) به یزید گفت : به من هم اجازه میدهى روى این چوبها بروم و سخنانى بگویم كه هم خدا را خشنود سازد و هم براى مردم موجب اجر و ثواب باشد ؟ یزید نمیخواست اجازه دهد , زیرا از علم و معرفت و فصاحت و بلاغت خانواده عصمت علیهم السلام آگاه بود و بر خود میترسید .مردم اصرار كردند .ناچار یزید قبول كرد .امام چهارم ( ع ) پاى به منبر گذاشت و آنچنان سخن گفت كه دلها از جا كنده شد و اشكها یكباره فرو ریخت و شیون از میان زن و مردبرخاست .خلاصه بیانات امام ( ع ) چنین بود : اى مردم شش چیز را خدا به ما داده است و برترى ما بر دیگران بر هفت پایه است .علم نزد ماست , حلم نزد ماست , جود و كرم نزد ماست , فصاحت وشجاعت نزد ماست , دوستى قلبى مؤمنین مال ماست .خدا چنین خواسته است كه مردم با ایمان ما را دوست بدارند , و این كارى است كه دشمنان ما نمیتوانند از آن جلوگیرى كنند .سپس فرمود : پیغمبر خدا محمد ( ص ) از ماست , وصى او على بن ابیطالب از ماست , حمزه سید الشهداء از ماست , جعفر طیار از ماست , دو سبط این امت حسن و حسین ( ع ) از ماست , مهدى این امت و امام زمان از ماست .سپس امام خود را معرفى كرد و كار به جایى رسید كه خواستند سخن امام را قطع كنند , پس دستور دادند تا مؤذن اذان بگوید .امام ( ع ) سكوت كرد .تا مؤذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله .امام عمامه از سر برگرفت و گفت : اى مؤذن تو را به حق همین محمد خاموش باش .سپس رو به یزید كرد و گفت : آیا این پیامبر ارجمند جد تو است یا جد ما ؟ اگر بگویى جد تو است همه میدانند دروغ میگویى , واگر بگویى جد ماست , پس چرا فرزندش حسین ( ع ) را كشتى ؟ چرا فرزندانش را كشتى ؟ چرا اموالش را غارت كردى ؟ چرا زنان و بچه هایش را اسیر كردى ؟ سپس امام ( ع ) دست برد و گریبان چاك زد و همه اهل مجلس را منقلب نمود.براستى آشوبى به پا شد .این پیام حماسى عاشورا بود كه به گوش همه می رسید .این نداى حق بود كه به گوش تاریخ میرسید .یزید در برابر این اعتراضها زبان به طعن و لعن ابن زیاد گشود و حتى بعضى ازلشكریان را كه همراه اسیران آمده بودند - بظاهر - مورد عتاب و سرزنش قرارداد .سرانجام بیمناك شد و از آنان روى پوشید و سعى كرد كمتر با مردم تماس بگیرد .به هر حال , یزید بر اثر افشاگریهاى امام ( ع ) و پریشان حالى اوضاع مجبور شد در صدد استمالت و دلجویى حال اسیران برآید .از امام سجاد ( ع ) پرسید : آیا میل دارید پیش ما در شام بمانید یا به مدینه بروید ؟ امام سجاد ( ع ) و زینب كبرى ( ع ) فرمودند : میل داریم پهلوى قبر جدمان در مدینه باشیم .حركت به مدینه در ماه صفر سال 61 هجرى اهل بیت عصمت با جلال و عزت به سوى مدینه حركت كردند .نعمان بن بشیر با پانصد نفر به دستور یزید كاروان را همراهى كرد .امام سجاد و زینب كبرى و سایر اهل بیت به مدینه نزدیك می شدند .امام سجاد ( ع )محلى در خارج شهر مدینه را انتخاب فرمود و دستور داد قافله در آنجا بماند .نعمان بن بشیر و همراهانش را اجازه مراجعت داد .امام ( ع ) دستور داد در همان محل خیمه هایى برافراشتند .آنگاه به بشیر بن جذلم فرمود مرثیه اى بسراى و مردم مدینه را از ورود ما آگاه كن .بشیر یكسر به مدینه رفت و در كنار قبر رسول الله ( ص ) با حضور مردم مدینه ایستاد و اشعارى سرود كه ترجمه آن چنین است : هان و اینك این اشكهاى من است كه روان است .آوخ بود در كربلا بگذاشتند , و سرش را بر نیزه شهربه شهر گردانیدند .شهر یكباره از جاى كنده شد .زنان بنى هاشم صدا به ضجه و ناله و شیون برداشتند .مردم در خروج از منزلهاى خود و هجوم به سوى خارج شهر بریكدیگر سبقت گرفتند .بشیر میگوید : اسب را رها كردم و خود را به عجله به خیمه اهل بیت پیغمبر رساندم .در این موقع حضرت سجاد ( ع ) از خیمه بیرون آمد و درحالى كه اشكهاى روان خود را با دستمالى پاك میكرد به مردم اشاره كرد ساكت شوند , و پس از حمد و ثناى الهى لب به سخن گشود و از واقعه جانگداز كربلا سخن گفت .از جمله فرمود : اگر رسول الله ( ص ) جد ما به قتل و غارت و زجر و آزار ما دستور میداد , بیش از این بر ما ستم نمیرفت , و حال اینكه به حمایت و حرمت ما سفارش بسیار شده بود .به خدا سوگند به ما رحمت و عنایت فرماید و ازدشمنان ما انتقام بگیرد .سپس امام سجاد ( ع ) و زینب كبرى ( ع ) و یاران و دلسوختگان عزاى حسینى وارد مدینه شدند .ابتدا به حرم جد خود حضرت رسول الله ( ص ) و سپس به بقیع رفتند و شكایت مردم جفا پیشه را با چشمانى اشك ریزان بیان نمودند .مدتها درمدینه عزاى حسینى برقرار بود .و امام ( ع ) و زینب كبرى از مصیبت بى نظیركربلا سخن میگفتند و شهادت هدفدار امام حسین ( ع ) را و پیام او را به مردم تعلیم میدادند و فساد دستگاه حكومت را بر ملا میكردند تا مردم به عمق مصیبت پى ببرند و از ستمگران روزگار انتقام خواستن را یاد بگیرند .آن روز در جهان اسلام چهار نقطه بسیار حساس و مهم بود : دمشق , كوفه , مكه و مدینه , حرم مقدس رسول الله مركز یادها و خاطره اسلام عزیز و پیامبر گرامى ( ص ).امام سجاد در هر چهار نقطه نقش حساس ایفا فرمود , و به دنبال آن بیدارى مردم و قیامها و انقلابات كوچك و بزرگ و نارضایتى عمیق مردم آغاز شد .از آن پس تاریخ اسلام شاهد قیامهایى بود كه از رستاخیز حسینى در كربلا مایه میگرفت , از جمله واقعه حره كه سال بعد اتفاق افتاد , و كارگزاران یزید دربرابر قیام مردم مدینه كشتارهاى عظیم به راه انداختند .اولاد على ( ع ) هر یك در گوشه و كنار در صدد قیام و انتقام بودند تا سرانجام به قیام ابو مسلم خراسانى و انقراض سلسله ناپاك بنى امیه منتهى شد .مبارزه و انتقاد از رفتار خودخواهانه و غیر عادلانه خلفاى بنى امیه و بنى عباس به صورتهاى مختلف در مسلمانان بخصوص در شیعیان على ( ع ) در طول تاریخ ‌زنده شد و شیعه به عنوان عنصر مقاوم و مبارز كه حامل پیام خون و شهادت بود درصحنه تاریخ معرفى گردید .گرچه شیعیان همیشه زجرها دیده و شكنجهها بر خود همواركردهاند , ولى همیشه این روحیه انقلابى را حتى تا امروز - پس از چهارده قرن - درخود حفظ كردهاند .امام سجاد ( ع ) گرچه بظاهر در خانه نشست , ولى همیشه پیام شهادت و مبارزه را در برابر ستمگران به زبان دعا و وعظ بیان می فرمود و با خواص شیعیان خود مانند ابو حمزه ثمالى و ابو خالد كابلى و ... در تماس بود , و در عین حال به امر به معروف و نهى از منكر اشتغال داشت , و شیعیان خاص وى معارف دینى و احكام اسلامى را از آن حضرت میگرفتند و در میان شیعیان منتشر میكردند , واز این راه ابعاد تشیع توسعه فراوانى یافت .بر اثر این مبارزات پنهان و آشكار بود كه براى بار دوم امام سجاد را به امر عبد الملك خلیفه اموى , با بند وزنجیر از مدینه به شام جلب كردند , و بعد از زمانى به مدینه برگرداندند .امام سجاد ( ع ) در مدت 35 سال امامت با روشن بینى خاص خود هر جا لازم بود , براى بیدارى مردم و تهییج آنها علیه ظلم و ستمگرى و گمراهى كوشید , و درموارد بسیارى به خدمات اجتماعى وسیعى در زمینه حمایت بینوایان و خاندانهاى بى سرپرست پرداخت , و نیز از طریق دعاهایى كه مجموعه آنها در صحیفه سجادیه گردآمده است , به نشر معارف اسلام و تهذیب نفس و اخلاق و بیدارى مردم اقدام نمود .صحیفه سجادیه صحیفه سجادیه كه از ارزندهترین آثار اسلامى است , شامل 57 دعا است كه مشتمل بر دقیقترین مسائل توحیدى و عبادى و اجتماعى و اخلاقى است , و بدان زبورآل محمد ( ص ) نیز میگویند .یكى از حوادث تاریخ كه دورنمایى از تلألؤ شخصیت امام سجاد ( ع ) را به مامی نمایاند - گرچه سراسر زندگى امام درخشندگى و شور ایمان است - قصیدهاى است كه فرزدق شاعر در مدح امام ( ع ) در برابر كعبه معظمه سروده است .مورخان نوشته اند : در دوران حكومت ولید بن عبد الملك اموى , ولیعهد وبرادرش هشام بن عبد الملك به قصد حج , به مكه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجد الحرام گذاشت .چون به منظور استلام حجر الاسود به نزدیك كعبه رسید , فشارجمعیت میان او و حطیم حائل شد , ناگزیر قدم واپس نهاد و بر منبرى كه براى وى نصب كردند , به انتظار فرو كاستن ازدحام جمعیت بنشست و بزرگان شام كه همراه اوبودند در اطرافش جمع شدند و به تماشاى مطاف پرداختند .در این هنگام كوكبه جلال حضرت على بن الحسین علیهما السلام كه سیمایش از همگان زیباتر و جامه هایش ازهمگان پاكیزهتر و شمیم نسیمش از همه طواف كنندگان دلپذیرتر بود , از افق مسجد بدرخشید و به مطاف درآمد , و چون به نزدیك حجر الاسود رسید , موج جمعیت دربرابر هیبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام را در برابرش خالى از ازدحام ساخت , تا به آسانى دست به حجر الاسود رساند و به طواف پرداخت .تماشاى این منظره موجى از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبد الملك برانگیخت و در همین حال كه آتش كینه در درونش زبانه میكشید , یكى از بزرگان شام رو به او كرد و با لحنى آمیخته به حیرت گفت : این كیست كه تمام جمعیت به تجلیل و تكریم او پرداختند و صحنه مطاف براى او خلوت گردید ؟ هشام با آن كه شخصیت امام را نیك میشناخت , اما از شدت كینه و حسد و از بیم آن كه درباریانش به او مایل شوند و تحت تأ ثیر مقام و كلامش قرار گیرند , خود را به نادانى زد و در جواب مرد شامى گفت : او را نمیشناسم .در این هنگام روح حساس ابو فراس ( فرزدق ) از این تجاهل و حق كشى سخت آزرده شد و با آن كه خودشاعر دربار اموى بود , بدون آن كه از قهر و سطوت هشام بترسد و از درنده خویى آن امیر مغرور خودكامه بر جان خود بیندیشد , رو به مرد شامى كرد و گفت : اگر خواهى تا شخصیت او را بشناسى از من بپرس , من او را نیك میشناسم.آن گاه فرزدق در لحظهاى از لحظات تجلى ایمان و معراج روح , قصیده جاویدان خود را كه از الهام وجدان بیدارش مایه میگرفت , با حماسه هاى افروخته و آهنگى پرشور سیل آسا بر زبان راند , و اینك دو بیتى از آن قصیده و قسمتى از ترجمه آن : هذا الذى تعرف البطحاء وطأ ته والبیت یعرفه والحل والحرم هذا الذى احمد المخت ـار والده صلى علیه الهى ما جرى القلم این كه تو او را نمیشناسى , همان كسى است كه سرزمین بطحاء جاى گامهایش را میشناسد و كعبه و حل و حرم در شناسائیش همدم و هم قدمند .این كسى است كه احمد مختار پدر اوست , كه تا هر زمان قلم قضا در كارباشد , درود و رحمت خدا بر روان پاك او روان باد ... این فرزند فاطمه , سروربانوان جهان است و پسر پاكیزه گوهر وصى پیغمبر است , كه آتش قهر و شعله انتقام خدا از زبانه تیغ بى دریغش میدرخشد ... .و از این دست اشعارى سرود كه همچون خورشید بر تارك آسمان ولایت میدرخشد ونور میپاشد .وقتى قصیده فرزدق به پایان رسید , هشام مانند كسى كه از خوابى گران بیدارشده باشد , خشمگین و آشفته به فرزدق گفت : چرا چنین شعرى - تا كنون - در مدح ما نسرودهاى ؟ فرزدق گفت : جدى بمانند جد او و پدرى همشأن پدر او و مادرى پاكیزه گوهر مانند مادر او بیاور تا تو را نیز مانند او بستایم .هشام برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوایز حذف كنند و او رادر سرزمین عسفان میان مكه و مدینه به بند و زندان كشند .چون این خبر به حضرت سجاد ( ع ) رسید دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم صله و جایزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند كه بیش از این مقدور نیست .فرزدق صله را نپذیرفت و پیغام داد : من این قصیده را براى رضاى خدا و رسول خداو دفاع از حق سرودهام و صلهاى نمیخواهم .امام ( ع ) صله را بازپس فرستاد و اورا سوگند داد كه بپذیرد و اطمینان داد كه چیزى از ارزش واقعى آن , در نزد خداكم نخواهد شد .بارى , این فضایل و ارزشهاى واقعى است كه دشمن را بر سر كینه و انتقام میآورد .چنانكه نوشته اند : سرانجام به تحریك هشام , خلیفه اموى , ولید بن عبد الملك , امام زین العابدین و سید الساجدین ( ع ) را مسموم كرد و در سال 95هجرى درگذشت و در بقیع مدفون ش
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
طراح فا یکی بهترین طراحان چت روم باسرعت وکیفیت عالی تماس باما 09333933912همراه باتخفیف یک ماه هاست ویک سال دامنه رایگان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    شماچقدرازطراحی ماراضی هستید؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 42
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 10
  • بازدید ماه : 7
  • بازدید سال : 125
  • بازدید کلی : 4,489
  • کدهای اختصاصی